کوچه یخی
جنگ با غول
خب دیگه، کمکم خودمو آماده کردم برم جلو! برم و با یه کس که همه ازش به اسم غول یاد میکنن بجنگم. میخوام شکستش بدم. میخوام پاهاشو بگیرم وارونهش کنم و بکوبونمش رو زمین و بهش ثابت کنم همچین غولی هم نیست که فکر میکنه. دلم میخواد همچین بزنم تو گوشش که دیگه بچههارو نترسونه! آخه بعضیها ازش میترسن! ولی به نظر من ترس نداره. البته شایدم داره! اما اگه آماده باشی میتونی از پسش بر بیای و همچین شکستش بدی که نفهمه از کدوم ور خورد! بچه پرو... .
فکر کرده... فکر کرده منم مثل بقیهم که از کنکور بترسم.
دِهَه... همچین بزنمت زمین که... ولش کن. باهات دهن به دهن نشم بهتره.
عاطفه اللهاکبری کاریکلماتورهای پولکی - از وقتی شنیده بود پول چرک کف دست است، دستهایش را نمیشست. - چون توی بانک حساب نداشت، بیحساب کتاب خرج میکرد. - چون نمیخواست بانک بزند، سوپر مارکت زد. - جیبش را زده بودند، رفته بود پزشکی قانونی طول درمان بگیرد. - آدم خوش حساب، تنها گوشش بدهکار است. - چون پایش لب گور بود، حساب کوتاه مدت باز کرد. - حسابهای قرض الحسنه دستشان به خیر میرود. - میخواست احساس جوانی کند، حساب جوانان باز کرد. - مارکوپولو با چکهای مسافرتی، سفر میکند. - چون چکهایش بیمحل بود، کسی محلش نمیگذاشت. زیتا ملکی بازی با کلمات - در زمستان، درختها چون حوصله میوه دادن ندارند؛ خودشان را به خواب میزنند. - قیچی را به کار گرفتند، از خوشحالی دستهایش را بههم مالید. - چون میخواست پای حرفش بایستد، نمینشست. - مرغ ماهیخوار هر روز دل به دریا میزند. - آنقدر ابروهایش را در هم کشید که دیگر نمیتوانست جدایشان کند. - موش کور چشم دیدن خودش را هم ندارد. - ریشهی درخت از ته دل باغچه خبر دارد. - مرغ بلد نیست بلند پروازی کند. - ماهی خوشخیال حوض را دریا میبیند. بیژن غفاری ساروی- ساری
ارسال نظر در مورد این مقاله