کوچه مسجد

لطفاً آلوده نشو

حالا احساس می‌کنم دریاها چه‌قدر کم عمق‌اند و دشت‌ها ‌چه‌قدر محدود!

احساس می‌کنم خورشید چه‌قدر برای آسمان کوچک است و آسمان چه‌قدر پایین!

احساس می‌کنم زمین از آسمان خوش‌بخت‌تر است و من از تمام خوشبخت‌ها خوشبخت‌تر!

احساس می‌کنم این روزها بهتر می‌شود نفس کشید. این روزها در هوای کسی نفس می‌کشم که می‌دانم می‌بیند.

احساس می‌کنم خدا خیلی خیلی بیش‌تر از من به من نزدیک است و ما از صبح تا شب این زندگیِ کوچک را با هم می‌گذرانیم. حرف‌هایی که می‌شنوم را می‌شنود، حرف‌هایی که می‌زنم، چیزهایی که می‌خورم، چیزهایی که می‌خرم، جاهایی که می‌روم، آدم‌هایی که کنارشان قرار می‌گیرم یا همین حالا که می‌نویسم... احساس می‌کنم «خدایی» که همیشه یک کلمه‌ی بزرگ بود و من یک کلمه‌ی کوچک که نمی‌توانم با او دوست شوم، حالا همان کلمه‌ی بزرگی است که دست مرا می‌گیرد، با من حرف می‌زند و به من یقین می‌دهد، همیشه کنارم است و مرا خوب می‌بیند! احساس می‌کنم حالا بیش‌تر باید حواسم جمع باشد؛ چون او همه جاهست و من نمی‌توانم انکار کنم! کار بد یا هر کاری که باعث اخم کردن یا دل‌خور شدنش شود انجام دهیم یا...احساس می‌کنم حالا حالا باید هر روز من به خودم یادآوری کنم خدا درست در درون من است و من نباید درونم را با آن‌چه در بیرون انجام می‌دهم بیازارم. آن‌وقت ممکن است خدا آن‌قدر ناراحت شود که خانه‌ی دلم را رها کند و برود. خدا جاهای زشت را دوست ندارد. خودش گفته، زیباست و زیبایی را دوست دارد و انسان‌های مطهر را ترجیح می‌دهد. حالا باید هر روز به قلبم یاد بدهم لطفا آلوده نشو. لطفا نگذار جایِ خدایِ من، گرد و خاکی بگیرد، و خدا درِ دلم را که می‌گشاید، گریه‌اش بگیرد. حالا هر روز به زبانم می‌گویم: «حواست باشد نیم وجبی، مرا به حرارتِ خشم خدایم گرفتار نکنی! حواست باشد حرفِ بی‌تعقل، حرفِ آزاردهنده، حرفِ خام و نشسته و نپخته و ندیده و نشنیده و... نزنی که مرا از چشم‌های مهربان خدایم بیندازی.»

متین‌السادات عرب‌زاده- تهران

 

CAPTCHA Image