ادیب الممالک فراهانی

میرزا محمدصادق امیری ملقب به ادیب الممالک در 14 محرم 1277 قمری در گازران اراک به دنیا آمد. او برادر میرزا ابوالقاسم قائم مقام فراهانی وزیر معروف محمدشاه قاجار است. از همان کودکی معلومات ادبی و کتاب‌های ادبیات و لغت را فرا گرفت. در سال 1314 از طرف مظفرالدین شاه به او لقب ادیب الممالک داده شد. او تقریباً بیش‌تر عمرش را در کنار شاعری، در شهرهای مختلف مشغول به کارهای دولتی بود. در سال 1316 روزنامه‌ی ادب را در تبریز انتشار داد و در سال‌های 1321 و 1322 نویسنده‌ی مهم روزنامه‌ی ایران سلطانی شد. البته روزنامه‌های دیگری را نیز راه اندازی کرد؛ اما همچنان در کنار روزنامه‌نگاری، کار اشتغال در پست‌های دولتی را انجام می‌داد.

ادیب الممالک در غزل توفیقی ندارد، اما در انواع شعر به خصوص قصیده سرایی توان‌مند است. شعر و شاعری او با مداحی آغاز شد و به قصد دریافت صله و پاداش از اُمرا و بزرگان، به خصوص شاه، هم‌راه بود.

او بعد از انقلاب مشروطه هم در کشمکش‌های سیاسی حضور داشت و باز هم سبک اصلی شعر خود- قصیده- را با همان لغت‌ها و بافت سنتی ادامه داد، هرچند طرف‌دار تمدن و فرهنگ جدید بود.

ادیب الممالک در فنون سخن‌وری تواناست و در روانی طبع، قدرت حافظه، تسلط بر تاریخ عرب و عجم قدرت‌مند است، و بر لغات و مضامین فارسی و عربی استادی مسلّم به شمار می‌آید. دیوان او بیست و دوهزار بیت دارد که بیش‌تر مجموعه‌ای است تاریخی در احوال ادارات دوران مشروطیت و همچنین مطالب گوناگونی در احوال اشخاص و حوادث زمانه. این دیوان به همت وحید دستگردی تدوین شده، هم‌راه با تصحیحات، اولین بار در آبان سال 1312 شمسی چاپ شده است. ادیب در نثر هم توانایی داشت و بیش‌تر نثرهایش در روزنامه‌ها چاپ می‌شد.

باید گفت که ادیب الممالک در شعر به هر سه حوزه‌ی طنز، هزل و هجو نزدیک شده، اما در نثر فقط طنزپرداز است و آثاری زیبا دارد.

او در سال 1335 قمری که مأمور عدلیه‌ی یزد بود سکته کرد و به تهران آمد. سپس در روز چهارشنبه 28 ربیع الثانی آن سال در 58 سالگی از دنیا رفت.

* ما را چه؟

ما را چه که باغ لاله دارد

ما را چه که خسته ناله دارد

ما را چه که گربه می‌کند تخم

ما را چه که گاو می‌‌زند شخم

ما را چه که گوش خر دراز است

ما را چه که چشم گرک باز است

ما را چه که حمله می‌کند ببر

ما را چه که قطره بارد از ابر

ما را چه که میش، بره دارد

ما را چه که اسب، کره دارد

ما در غم خویش ناله داریم

اندوه هزار ساله داریم

هستیم چو مرغ پر شکسته

از تیر قضا(1) نژند(‌2) و خسته

نه جفت و نه آب و دانه داریم

نه لانه، نه آشیانه داریم

ما شِکوه ز بخت خویش داریم

زاری به درون ریش(3) داریم

بی‌توشه‌ی علم و مایه‌ی فن

افتاده به گرد بام و برزن

بی‌خاصیت کمال و تقوی

از فضل و هنر کنیم دعوی

انواع هنر به خویش بندیم

بیهوده به ریش خویش خندیم!

 

1) روزگار، زمانه.

2) آشفته، پریشان.

3) زخم، درون مجروح.

 

 

CAPTCHA Image