کوچه رنگینکمان
بازگشت من
آن روز کوچه کوچه
پر از غبار میشد
بر دوش نازک شهر
غمها سوار میشد
از روی شاخههامان
زیتون درد چیدند
گنجشکها از آن پس
پرواز را ندیدند
دنیای ما عوض شد
خون شد و آتش و خاک
آواره شد پرستو
خشکید شاخهی تاک
*
با سنگ بازگشتم
تا قدس را بگیرم
تا انتقام گنجشک
از تانکها بگیرم
آلاله جنیدی- ورامین
دل ارزان بگذار تا به نام تو ایمان بیاورم یا امر کن که یک دل عریان بیاورم اما نخواه این غزل نیمه کاره را زیبا کنم و رو به خراسان بیاورم زیباتر از تمام جهان آستان توست از من نخواه زیره به کرمان بیاورم تصمیم داشتم که غزلگیرتان کنم یک شب به این حوالی ویران بیاورم سوغاتی تمام دلم را برایتان یک مشت ابر عاشق گیلان بیاورم آن وقت پای بوس نظرهایتان کمی شببو و رازیانه و ریحان بیاورم اما چه خوب بود که طبق قرارمان آدم شوم و یک دل ارزان بیاورم شاید همین بس است که آقای من شوی شاید همین بس است که ایمان بیاورم سیدهمائده تقوی- رودسر﷼
ارسال نظر در مورد این مقاله