گوناگون

هفت

سیدمهدی حسینی

عدد هفت از دیرباز مورد توجه اقوام و ملل بوده است. قدیمی‌ترین قومی که به عدد هفت توجه کرده،‌ قوم سومر است؛ زیرا آنان برای اولین بار متوجه سیاره‌ها شدند و آن‌ها را در قالب «رب النوع» می‌پرستیدند. از قدیم وجود بعضی عوامل طبیعی، مانند تعداد سیاره‌های کشف شده‌ی جهان باستان و همچنین تعداد رنگ‌های اصلی، نشانه‌ی برتری عدد هفت گشته و به آن جنبه‌ی ماوراء طبیعی داده است. عدد هفت در مذاهب و تاریخ جهان و در تصوف و آداب و سنن اهمیت زیادی داشته و شماره‌ی بسیاری از امور مهم و اماکن هفت بوده است.

در میان اقوام هند و ژرمن نیز تقدس عدد هفت آشکار بوده و در یونان قدیم این عدد مخصوص آپولون (خداوند طبابت، شعر و صنعت) است. در فرهنگ، ایران تأثیر این عدد بسیار چشم‌گیر بوده است. بزرگی این‌عدد در آیین باستان سبب شده که مراحل رسیدن به کمال در این آیین، همانند عرفان دوره‌ی اسلامی، هفت تا باشد.

در جای جای تاریخ کهن ایران توجه به عدد هفت کاملاً مشهود است. در ذیل مواردی را می‌آوریم که در ایران باستان اتفاق افتاده، اما کم‌تر مورد توجه قرار گرفته:

- دور تا دور قلعه‌ی همدان، پایتخت مادها،‌ دارای هفت دیوار بوده که کنگره‌هایی به رنگ‌های مختلف داشته است.

- داریوش با شش تن دیگر از بزرگان ایران، هفت نفری بودند که با کمک هم گئومات مغ (اسمردیس غاصب) را از تخت به زیر آوردند. بعد به طرف کوه الوند حرکت کردند. در راه هفت جفت کرکس را دیدند و به فال نیک گرفتند...

- در دوره‌ی هخامنشی هفت قبیله‌ی معروف در فارس بوده‌اند.

- اشک اول را هفت تن از بزرگان بر تخت نشاندند.

- در نقوش نقش رستم،‌ بالای قبر داریوش، در دو طرف تصویر، شش نفر وجود دارد که با خود مجسمه، هفت نقش را تشکیل داده است.

- قبر کوروش در دشت مرغاب روی یک سکو قرار گرفته که آن سکو بر هفت سنگ مرمر استوار است که دارای هفت پله است.

- در دوره‌ی ساسانی نیز هفت طایفه از اشراف و بزرگان، محور مملکت داری در ایران بودند.

از مواردی که ربطی به هفت دارد و امروزه کاملاً مشهود است، سفره‌ی هفت سین است. در ایران باستان هنگام نوروز،‌روی خوانچه‌ای (سفره) هفت شاخه از درخت‌های مقدس، مثل زیتون، بید، انار، انجیر و ... می‌‌گذاشته‌اند و در هفت پیاله، هفت سکه‌ی سفید و براق می‌انداختند. هفت سین امروزی، بازمانده‌ی این رسم کهن است.

بسیاری از فرهنگ‌ها، ادیان و ملل عدد هفت را کامل‌ترینِ اعداد می‌دانند، زیرا در کتاب مقدس بعضی از ادیان بین عدد هفت و خلقت خداوند، این ارتباط را آورده‌اند که: خداوند، آفرینش عالم را طی شش روز تمام کرد. روز هفتم آنچه خلق کرده بود را نظاره کرد و به خود آفرین گفت. (فتبارک الله فی احسن الخالقین)

گستردگی واژه‌ی هفت به آن حد رسید که نویسندگان و شاعران، با ترکیب این واژه با بسیاری کلمه‌های دیگر، ترکیب‌های پر معنی‌ای را خلق کردند. از جمله‌ی این ترکیب‌ها عبارت‌اند از:

- هفت اقلیم (هفت کشور): در متون کهن ایران از هفت کشور سخن گفته شده و چنین آمده که روزی بر اثر بارندگی شدید، نصف عالم زیر آب رفت.  هنگامی که آب کمی فرو رفت، هفت خشکی از زمین بیرون آمد که هر کدام نام به خصوصی دارد. مهم‌ترین این خشکی‌ها که درمرکز عالم نیز قرار دارد، خونیرث نامیده شد که سرزمین ایران نیز  در آن قرار دارد.

هفت اقلیم ار بگیرد پادشاه

همچنان در بند اقلیمی دگر

(سعدی)

گویی اندر کشور ما بر نمی‌خیزد وفا

یا خود اندر هفت کشور هیچ جایی برنخاست

(خاقانی)

هفت کشور نمی‌کنند امروز

بی‌مقالات سعدی انجمنی

(سعدی)

- هفت اورنگ (هفت برادران، دب اکبر، بنات النعش):

هفت اورنگ، مرکب از هفت ستاره به شکل خرس است که چهار تای آن‌ها به صورت مربع مستطیل و روشن هستند و سه ستاره در دنباله‌ی آن به شکل دم (ذنب) قرار دارند. این مجموعه ستاره با همین نام و به خصوص با نام بنات النعش در ادب فارسی مورد توجه شاعران قرار گرفته است.

دست جود تو چون جان ساخته با هفت اقلیم

پای قدر تو چو دل باخته با هفت اورنگ

(سنایی)

با مجال سخاوت هفت اقلیم

تنگ میدان به سان هفت اورنگ

(سنایی)

بر باره چون گردون رانده همه شب چون مه

کرده چو بنات النعش آن لشکر چون پروین

(مسعود سعد)

- هفت آسمان (هفت ایوان، هفت بام، هفت سیاره، هفت ستاره):

هر یک از سیاره‌های هفتگانه که در قدیم شناخته شده بودند، در آسمانی (فلکی) مخصوص به خود قرار داده می‌شدند. بنابراین، طبقه‌های آسمان (افلاک) هفت تا بوده‌اند  که شامل: ماه‌، خورشید، زهره، عطارد، مریخ، مشتری و زحل می‌شدند.

در برابر هفت طبقه‌ی آسمان، هفت طبقه هم برای زمین دانسته شده است.

جمله رویا روی و پشتا پشت و هم درد آمدند

نعره و فریاد از هفت آسمان برداشتند

(عطار)

چون دید آفتاب که آن ماه هشت خلد

از روی خود زکات به هفت آسمان دهد

(عطار)

ترکیب‌‌های زیبای دیگری هم هستند که به شعر بزرگان راه پیدا کرده‌اند. مانند:‌

هفت رنگ، هفت عضو، هفت سفر (طبقه‌های هفتگانه‌ی جهنم) و هفت خط جام جم:

هفت خط داشت جام جمشیدی

هر یکی در صفا چو آیینه

جور و بغداد و بصره و ازرق

اشک و کاسه‌گر و فرودینه

(ادیب نیشابوری)

- آخرین هفت این مبحث، هفت خوان است.

هفت خوان، هفت منزل با هفت مرحله میان ایران و سرزمین توران بود که رستم این مراحل را با سختی بسیار پشت سرگذاشت. هفت خوان رستم در شاهنامه این گونه شرح داده شده که:

هنگامی که جهان پهلوان ایرانی برای نجات کیکاووس (پادشاه ایران) به مازندران شتافت، هفت مشکل یا آفت بزرگ برایش پیش آمد که همه را با توکل به خداوند و نیروی مردانگی‌اش از بین برد.

در خوان اول رخش (اسب رستم) شیر درنده‌ای را کشت.

در خوان دوم تشنگی بر رستم غلبه کرد؛ اما با راهنمایی میشی، در ظلمات آب را پیدا کرد.

در خوان سوم اژدهایی را کشت.

در خوان چهارم بر پیرزن ساحره‌ی مکار غلبه کرد.

در خوان پنجم «اولاد» با لشکر خود به جنگ رستم آمد که به دست رستم گرفتار شد.

در خوان ششم با ارژنگ دیو جنگ کرد و او را از میان برداشت.

بالأخره در خوان هفتم با دیو سپید پیکار سختی کرد و او را از بین برد و کیکاووس را نجات داد.

با شاهنامه چنین خوانده‌ام که رستم زال

گهی بشد زره هفت خوان به مازندر

(عنصری)

میر نوروزی

میرنوروزی یا پادشاه نوروز مراسمی بود که در گذشته، در هنگام نوروز در ایران انجام می‌شده است. به این ترتیب که در ایام نوروز- جهت تفریح- کسی را بر تخت حکومت می‌‌نشانده‌اند و این حاکم جدید فقط در چند روز عید حکمران بود و پس از پایان جشن نوروز، حکومت او هم تمام می‌شد.

گویا حاکم هر منطقه هم، جهت هم‌کاری و پاسداشت این سنت می‌پذیرفته که از منصبش کناره‌گیری کند و دستور می‌داده که تمام زیردستانش، دستورهای حاکم جدید را (به ظاهر) انجام دهند. در بعضی جاها شخص دلقکی را که حالتی مضحک داشت، به عنوان میرنوروز انتخاب می‌کردند و او هم در طی مدت سلطنت دروغی‌اش که فقط جنبه‌ی تفریح داشت احکام خنده‌داری صادر می‌کرد.

به این مناسبت تعبیر پادشاه نوروزی یا میرنوروزی کنایه شده از پادشاهی که مدت سلطنت او بسیار کوتاه و فرمانروایی او متزلزل و بی‌اساس باشد.

این رسم تا سال 1302 شمسی در بجنورد خراسان معمول بوده است.

در کردستان نیز رسم میرمیرین یکی از آیین‌های نوروزی است که تحول یافته‌ی میرنوروزی گفته شده است. هنوز در مناطقی از کردستان این رسم انجام می‌شود.

معنای میرنوروزی و حکومت کوتاهش را حافظ به زیبایی آورده:

سخن در پرده می‌گویم چو گل از غنچه بیرون آی

که بیش از پنج روزی نیست حُکم میرِ نوروزی

قاف

نام کوهی است که در قدیم اعتقاد داشتند دور تا دور زمین کشیده شده است. می‌گفتند که قاف مانند میخی است که زمین را نگه داشته و آسمان نیز بر این کوه بنا شده است. جنس این کوه از زمرد است و کبودی آسمان، از روشنایی زمردهای قاف است؛ و گرنه آسمان مانند عاج فیل سفید است. به همین جهت قاف را کوه اخضر نیز می‌نامیدند.

در کوف قاف هیچ آدمی زندگی نمی‌کند. در کناره‌های این کوه دو شهر وجود دارد: یکی در سمت مشرق به نام جا بلقا و دیگری در سمت مغرب جابلسا نام دارد.

در قصص الانبیا آمده که وقتی ذوالقرنین به کوه قاف رسید، اطراف آن کوه‌های کوچک دید. به کوه گفت: «کیستی؟» گفت: «من قافم.» گفت: «این کوه‌‌های اطراف تو چه هستند؟»

قاف گفت: «این کوه‌ها رگ و ریشه‌های من هستند. هر گاه خداوند تعالی بخواهد در زمین زلزله‌ای ایجاد کند به من فرمان می‌دهد و من یکی از رگ‌ها را می‌جنبانم و در سرزمین‌های متصل به آن زلزله می‌آید.» بعد قاف به خواهش ذوالقرنین جزء بسیار کوچکی از عظمت خداوند را به او نشان داد و گفت: «پشت من سرزمینی پوشیده از برف است و پانصد سال طول می‌کشد تا آن را طی کنی. پس از آن کوه‌هایی از یخ است؛ و اگر این سرزمین برفی و کوه‌های یخی نبود، دنیا از حرارت جهنم می‌‌سوخت.»

اغلب مفسرین نام پنجاهمین سوره‌ی قرآن (ق) را مربوط به این کوه می‌‌دانند که اصل همه‌ی کوه‌‌ها و گرداگرد زمین است. فاصله‌ی این کوه تا آسمان به اندازه‌ی قد انسان است. گروهی معتقدند: در پشت این کوه عالمی دیگر با خلایقی متفاوت از آدمیان هستند و تعداد آن‌ها را فقط خداوند می‌داند و آفتاب در آن سرزمین طلوع و غروب می‌کند.

مولانا هم کوه قاف را کوهی گِرد بر گِرد عالم تصویر کرده:

رفت ذوالقرنین سوی کوه قاف

دید او را کز زمرد بود صاف

گرد عالم حلقه گشته او محیط

مانْدْ حیران اندر آن خلق بسیط

خیام در آغاز نوروزنامه به کوه قاف مقام الهی بخشیده که خداوند چهار فرشته بر آن گماشته تا به اهریمنان اجازه عبور از قاف ندهند.

شاهنامه کوه قاف را همان کوه البرز و اصل و پایه‌ی همه‌ی بلندی‌های جهان و منزل‌گاه روشنی و صفا می‌داند.

در ادبیات فارسی کوه قاف جایگاه سیمرغ (عنقا) گفته شده:

- بر آن گونه زد نعره‌ی کوه کاف

که سیمرغ بگریخت از کوه قاف

(گرشاسپنامه)

- هست ما را پادشاه بی‌خلاف

در پی کوهی که باشد کوف قاف

نام او سیمرغ سلطان طیور

او به ما نزدیک و ما زو دورِ دور

(عطار، منطق الطیر)

- ای پری‌ها جوهر اندر قاف تو

ذوالفقار حیدر از اسلاف تو

(اقبال لاهوری)

- باز ار چه گاه گاهی بر سر نهد کلاهی

مرغانِ قاف دانند آیین پادشاهی

(حافظ)

- قاف تا قاف جهان یکسر بگشت

کاف کفر از زلف تو چون نون تو یافت

(عطار)﷼

CAPTCHA Image