نویسنده
مقاله
صفا اصفهانی
بعضی شعرها آنقدر لبریز احساساند که با هر بار خواندن، روحمان به پرواز درمیآید و تا شانهی آسمان بالا میرود. یکی از آن شعرهای پر از احساس و ماندگار شعری است با مطلع دل بردی از من به یغما، ای تُرک غارتگر من دیدی چه آوردی ای دوست از دست دل بر سر من این شعر معروف از سرودههای صفای اصفهانی است. محمدحسین صفای اصفهانی در سال 1269 هجری در فریدن اصفهان به دنیا آمد و گویا در سن پانزده سالگی به خراسان رفت و در مشهد ساکن شد. در آغاز جوانی به مسلک تصوف درآمد و سالها گوشهنشین بود. این شاعر عارف و صوفی مسلک، گویا در میانسالگی به تریاک و چیزهای دیگر معتاد شد؛ طوری که معاشرت با او دشوار بود و خود نیز تنهایی را بیشتر دوست داشت. سرانجام بر اثر زیاده روی حافظهی خود را از دست داد و حالت جنون پیدا کرد. او به احتمال زیاد در سال 1322 هجری بر اثر بیماری از دنیا رفته است. آنچه از صفا به جا مانده مقداری قصیده و غزل، چند مسمّط و رباعی و یک مثنوی به شیوهی «گلشن راز» شیخ محمود شبستری است؛ امّا در میان شعرهای او غزلیات او زیباتر و جذّابتر است. دل بردی از من به یغما، ای تُرک(1) غارتگر من دیدی چه آوردی ای دوست، از دست دل بر سر من عشق تو در دل نهان شد، دل زار و تن ناتوان شد رفتی چو تیر و کمان شد، از بار غم پیکر من میسوزم از اشتیاقت، در آتشم از فراقت کانون من سینهی من، سودای من آذر من در عشق، سلطان بختم، در باغ دولت درختم خاکسترِ فقر، تختم، خاک فنا افسر(2) من دل را خریدار کیشم، سرگرم بازار خویشم اشک سپید و رُخ زرد، سیم من است و زر من اول دلم را صفا داد، آیینهام را جلا داد آخر به باد فنا داد، عشق تو خاکستر من بار غم عشق او را، گردون نیارد تحمل چون میتواند کشیدن، این پیکر لاغر من؟ دل دم ز سرّ صفا زد، کوس(3) تو بر بام ما زد سلطان دولت نوا زد، از فقر در کشور من
1) خوب رو، زیبا رو. 2) تاج. 3) طبل.
ارسال نظر در مورد این مقاله