کوچه دلگشا


کوچه دلگشا برای لحظه‌های با تو بودن دلم می‌گیرد، می‌سوزد. برای جمعه‌های نیامدنت، برای بذرهای بی‌ثمرم، نذرهای بی‌اثرم، برای اشک‌های جاری همه‌روزه‌ام، برای انتظار بی‌پایانم، برای شمعدانی‌های تشنه‌ی پشت پنجره‌ی اتاق تنهایی‌ام، برای‌... برای خودم، برای دلتنگی‌هایم، قفل‌های ناگشوده‌ی قلبم که فقط نگاه تو گشاینده‌ی آن‌هاست. برای دلم که رو‌به تحجر گذاشته!‌... تحجر که نه‌... که اگر چنین بود، دلتنگت نمی‌شد. پس هنوز کور سوی امیدی هست. برایت می‌گیرد، نبودنت را تاب ندارد، هر ثانیه‌ی نبودنش در خود می‌شکند. این منم که جز تو کسی به حالش دل نمی‌سوزاند! پس ظهور کن، که امثال این دل‌سوخته فراوان است! من از سنگ شدن دلم، از بی‌آب شدن چشمه اشکم، از بی‌سو شدن چشمان منتظرم می‌ترسم. من از لحظه‌های بی‌تو بودن می‌ترسم! دلم برای ترسیدن‌هایم می‌سوزد‌...! نفیسه فروغی‌راد‌- مشهد﷼
CAPTCHA Image