کوچه باغ


کوچه‌باغ هرچه می‌خواهد دل تنگت بگو می‌خواهم از دلتنگی‌هایم بگویم؛ از بی‌رحمی‌هایی که در حقّم می‌شود، از ظلم‌‌هایی که نسبت به من روا می‌دارند. چه‌قدر دنیا پیش چشمانم بی‌رنگ شده است! چه‌قدر انسان‌ها با من بدرفتاری می‌کنند و هنوز مرا نشناخته، سعی در تصاحبم دارند! اگر انسان‌های امروزی، این باور را در دل خویش می‌پروراندند که خداوند با من به آنان جان بخشید، هیچ‌گاه مرا این‌‌گونه آزار نمی‌دادند. شعرای گذشته با استفاده از من نتوانستند به اشعارشان روح بخشند و آن‌ها را طوری خلق کنند که انسان در حین خواندند، تصاویر زیبایی را هماهنگ با اشعار جلوِ چشمانش ترسیم کند. علما و عرفای صاحب‌دل توانستند با من به معبود بی‌همتا برسند. من بودم که مریدان امام خمینی(ره) را وا می‌داشتم تا سر از پا نشناخته رهسپار جبهه‌های جنگ شوند. هرچه زمان به جلو می‌رود، گویی جامعه بیش‌تر دچار فساد می‌شود. پرده‌دری و گستاخی بین مردم رواج می‌یابد و نام مرا بر این گستاخی خود می‌گذارند و از کار خویشتن نیز خرسندند! این دردها را با که باید گفت؟ این غم‌ها را چگونه از قلب خونینم باید زدود؟ هرچند من در غربت و بی‌کسی به سر می‌برم و کم‌تر کسی دوست یکرنگ و صمیمی من می‌شود؛ اما آن هنگام که نوجوانان سر از پا نشناخته‌ای را می‌بینم که چگونه تمام هستی خویش را در طبق اخلاص گذارده، در راه آرمان الهی خویش نثار می‌کند، هرگاه دانشجوی تلاش‌گری را می‌بینم که در میدان مبارزه با جهل و نادانی سنگر جدیدی را پیش روی انسان سرگشته‌ی امروز می‌گشاید، غم غربت را فراموش می‌کنم و در کنار این عاشقان صادق آرام می‌گیرم. حقیقت وجودی مرا در قلب نازنین علی‌بن‌ابی‌طالب، حضرت علی(ع) نسبت به پیامبر اسلام(ص) می‌توان پیدا کرد. زیادند کسانی که از بدو تاریخ تا کنون هرگز به حقیقت من پی نبرده‌اند! من آن‌قدر ساده و بی‌آلایش هستم که روایتی در مورد من چنین می‌گوید:«مَن عَشِقَ فَعَفَّ ثُمَّ ماتَ وَ هُوَ شَهید؛ هر کس که عاشق شود و در آن حال عفت خویش را حفظ کند و سپس بمیرد، شهید است.» فاطمه عطوف- قم﷼ کوچه باغ جهان پر از شگفتی ای طبیعت! چه نیک است بدانی پی برده‌ام که مایه‌ی وجود انسانی، مایه‌ی سرور و هستی‌اش، مایه‌ی آسایش و آرامش. وقتی درباره‌ی تو فکر می‌کنم، بهار، اوّلین فصل سال را به یاد می‌آورم. در این حال رویاهایم جامه‌ی سبز می‌پوشند و صدای قناری‌ها لطافتی خاص ایجاد می‌کند. وقتی گل‌ها زیبایی خود را جلوه می‌دهند و درختان شاد و مسرورند، به یاد تابستان دومین فصل سال می‌افتم. به یاد می‌آورم گرمای وجود موجودها را در این فصل که اوج می‌گیرد. در فصلی که در آن درس و مدرسه استراحت کرده و شادی بچه‌ها را می‌نگرند. یاد سومین فصل سال آن‌قدر درونم را زیبا می‌کند که بیانش دشوار است. برگ‌های زرد و نارنجی‌رنگ که با راه رفتن روی آن‌ها صدای دل‌نشین خش‌خش خود را به گوش‌های مشتاقم می‌رسانند وباران دل‌انگیز که تشنه‌ها را سیراب می‌کند. در این فصل، جهان به زیباترین رنگ‌ها درمی‌آید و آخرین فصل سال، فصل سرما و یخبندان تا آغاز بهاری دیگر. در این فصلِ سال، جهان جامه‌ای سفید بر تن کرده و این گونه زیبایی خود را نشان می‌دهد. دانه‌های برف که مانند الماس می‌درخشند این زیبایی را دو‌چندان می‌کنند. این جهان پر از شگفتی است؛ شگفتی‌های عظیمی همچون چهار فصل که تو را هر زمان به گونه‌ای زیبا جلوه می‌دهند، ای طبیعت!‌... لیلا نظری‌- قم﷼ کوچه رنگین‌کمان تکرار از بس کلمات تکراری و کلیشه‌‌ای ترانه‌ی من را پر کرده است قلم دیگر نمی‌نویسد و می‌گوید: تکراری، تکراری، تکراری دیگر برایت نمی‌نویسم. کلمات را با آهنگ نسیم بر دلم حک می‌کنم امّا دلم می‌شکند و می‌گوید: تکراری، تکراری، تکراری یک‌‌نواختی‌ام دیگر حوصله‌ی خودم را نیز سر برده بهتر است ننویسم بی‌مقصود و هدف و با کلمات تکراری من تکراری‌ام. شکوفه سبکرو‌- گنبدکاووس﷼
CAPTCHA Image