معرفی شاعر


«میرزا محمدعلی صائب تبریزی» در سال 1016 قمری در اصفهان به دنیا آمد. خاندانش در اصل تبریزی بودند؛ اما تولد، رشد و پرورش او در اصفهان بود و به همین خاطر، گاه او را به تبریزی و گاه اصفهانی می‌خواندند. پدرش «میرزا عبدالرحیم» از بازرگانان تبریز بود که در عهد شاه عباس صفوی به اصفهان مهاجرت کرده بود و در این شهر سکونت داشت. صائب در کوچه باغ‌های اصفهان و در جوار دل‌نوازی‌های زاینده‌رود بزرگ شد و در جوانی شیفته‌ی شعر و شاعران گشت. در همین سنین بود که به مکه و مدینه، و سپس خراسان رفت و کوله‌باری از تجربه و اندیشه برای خود فراهم ساخت. او به روایتی در سال 1034 از شاه عباس اول آزرده شد، از اصفهان بیرون آمد و عزم دیار هرات و کابل، و سپس هندوستان کرد. در این دوره، شعر او به اعتبار بالایی رسید و در هندوستان مورد استقبال و تمجید شاهان و شعر دوستان قرار گرفت. هر چند به او احترام بسیار می‌شد، آرزوی بازگشت به وطن را داشت: خوش آن روزی که صائب، من مکان در اصفهان سازم زوصف زنده رودش خانه را رَطبُ‌اللسان(1) سازم این آرزو دیری نپایید که به تحقق پیوست؛ وقتی پدرش در سال 1042 به هندوستان رفته بود، هم‌راه او به اصفهان بازگشت. سپس به دربار شاه عباس دوم صفوی راه یافت و به مقام ملک الشعرایی رسید. اشعار مدیحه در شعر صائب فراوان است. او طرزی نو هم‌راه با ابداع‌هایی تازه، نازک خیالی، اندیشه‌ی رنگارنگ و متنوع داشت. محتوا و مضمون اشعارش پیوسته جذّاب و شیرین، هم‌راه با نکته‌ها و تصویرهای ناب بود که گاه حیرت دیگر شاعران را برمی‌انگیخت. صائب هر چند پایه‌گذار سبک هندی نیست، بزرگ‌ترین شاعر چیره‌دست سبک هندی یا اصفهانی به شمار می‌آید. او این سبک سخن در شعر فارسی را به مرتبه‌ی اعلایی از کمال و غنا رسانده است. قدرت شگفت‌انگیزی در خلق تصاویر تازه دارد، در تک تک ابیاتش، کم‌تر به ناهمگونی و ناهمواری برمی‌خوریم و آراستگی ظاهری در آن‌ها، چشم‌گیر است. صائب در آفرینش غزل تواناست. در آوردن تمثیل، قدرتی ستودنی دارد، و پوشیده نیست که در شعر خود به ظرایف و لطایف اخلاقی، عرفانی و اجتماعی، به شکل گسترده‌ای توجه کرده است. وفات صائب تبریزی در سال 1081 در اصفهان اتفاق افتاد. او را در باغی که اکنون به «قبر آقا» معروف است در خاک سپردند و این بیت از غزلش بر سنگ قبر او نقش شده است. در هیچ پرده نیست نباشد نوای تو عالم پر است از تو و خالی است جای تو آن چنان کز رفتن گل خار می‌ماند به جا از جوانی حسرت بسیار می‌ماند به جا آه افسوس و سرشک گرم و داغ حسرت است آن چه از عمر سبک رفتار(2) می‌ماند به جا کام‌جویی غیرناکامی ندارد حاصلی در کف گلچین زگلشن، خار می‌ماند به جا جسم خاکی مانع عمر سبک رفتار نیست پیش این سیلاب، کی دیوار می‌ماند به جا؟(3) هیچ کار از سعی ما چون کوهکن(4) صورت نبست وقت آن کس خوش کز او آثار می‌ماند به جا نیست از کردار ما بی‌حاصلان را بهره‌ای چون قلم از ما همین گفتار می‌ماند به جا * با کمال احتیاج، از خلق استغنا خوش است با دهان خشک مردن، بر لب دریا خوش است نیست پروا تلخ کامان را زتلخی‌های عشق آب دریا در مذاق ماهی دریا خوش است هر چه رفت از عمر، یاد آن به نیکی می‌کنند چهره‌ی امروز در آیینه‌ی فردا خوش است فکر شنبه تلخ دارد جمعه‌ی اطفال را عشرت امروز، بی‌اندیشه‌ی فردا خوش است برق را در خرمن مردم تماشا کرده است آن که پندارد که حال مردم دنیا خوش است هیچ کاری بی‌تامّل، گرچه صائب خوب نیست بی‌تامّل آستین افشاندن از دنیا خوش است * تک بیت‌ها بی‌محبّت مگذران عمر عزیز خویش را در بهاران عندلیب و در خزان پروانه باش * اظهار عجز پیش ستم پیشه زابلهی‌ست اشک کباب موجبِ طغیان آتش است * خود را شکفته‌دار به هر حالتی که هست خونی که می‌خوری به دلِ روزگار کن * زیر سپهر دست دعا موج می‌زند در خانه‌ی کریم دعا موج می‌زند * ریشه‌ی نخل کهنسال از جوان افزون‌تر است بیش‌تر دل‌بستگی باشد به دنیا، پیر را * در چشم پاک‌بین نبود رسم امتیاز در آفتاب سایه‌ی شاه و گدا یکی است * 1) معنای مصراع: از وصف زاینده‌رود زبان دل را تازه گردانم. 2) عمر سبک رفتار: عمر زودگذر. 3) جسم به دیوار و عمر به سیلاب تشبیه شده است. شاعر می‌گوید: جسم خاکی و شکننده نمی‌تواند مانع سیل پرشتاب عمر گردد. 4) کوهکن: فرهاد کوهکن، شاعر می‌گوید: از ما کاری برنیامد. خوشا به حال فرهاد که از او اثری در کوه بیستون باقی ماند.﷼
CAPTCHA Image