کوچه دوستی


سلام آسمانه عزیزم! می‌دونی چند وقته باهات حرف نزدم؟ 2 ساله. شایدم بیش‌تر. باور کن تو این مدت، بارها و بارها برات نامه نوشتم؛ توی ذهنم. امّا هر‌بار که می‌خواستم حرفامو روی کاغذ بیارم و برات پست کنم، خجالت می‌کشیدم! شاید به خاطر این چند سال دوری‌ام! شاید به خاطر بی‌و‌فایی‌ام! شایدم از قلمم، که تو این مدّت نذاشتم حرف دلمو برات بنویسد! تا چند روز پیش، که تصادفاً نامه‌هاتو توی کمدم پیدا کردم. همشونو نگه داشتم، و چه‌قدر برام با ارزشن. کلمه‌به‌کلمه‌ی همشونو خوندم. دیگه نتونستم طاقت بیارم. اوّل می‌خواستم حرفامو تایپ کنم و بفرستم به ایمیلت. بعد دلم گفت نه. می‌خواست عین‌عین گذشته‌ها باهات حرف بزنه: روی کاغذ دستنویس. با پست. بذارید کمی از خودم برات بگم: یک ساعت پیش، دقیقاً 24 سالم شد! چند ماه پیش واسه‌ی کارشناسی ارشد امتحان دادم و منتظر نتیجه‌ام. برام دعا کن که قبول بشم. الآنم مهندس ناظر یه معدن تو کاشانم. تک‌و‌توک هم اگه پیش بیاد کارهای معدنی انجام می‌دم. می‌بینی شدم یه معدنچی کامل! یه معدنچی که هنوزم دل کوچکش واسه آبی بیکران آسمونت پر می‌زنه. تو این مدّت می‌شه گفت هیچی ننوشتم. دقیقاً از روزی که دوستی بهم گفت شک داره که این نوشته‌ها مال خودم باشه. بدون این‌که از خیلی چیزا خبر داشته باشه. اتفاق‌هایی افتاد که همه‌ی حس نوشتنم‌رو با خودش برد. اتفاق‌هایی که شاید یه‌عده‌رو هم نسبت به من بدبین کرد. تنها چیزایی که تو این مدت ازم موند، دل‌نوشته‌هاییه که گه‌گاه توی دفترچه خاطراتم متولد می‌شن‌... دلم خیلی برات تنگ شده بود؛ خیلی زیاد. واسه اون پاکی همیشگی‌ات، سادگی‌ات، مهربونی‌ات و لبخندهای امید‌بخشت. حس می‌کنم خودمو گم کردم. اسیر دنیای خاکستری رنگی شدم که یه‌روزی ازش وحشت داشتم. هنوزم ازش وحشت دارم. دنیای آدم بزرگا؛ دنیای تیره و تار و هزار رنگ آدمایی که انگار نمی‌شناسمشون. هنوزم دلم بینشون غریبگی می‌کنه. انگار بینشون تنهام! ولی با تمام وجودم ایمان دارم که اگر تنهاترین تنها هم باشم، باز هم خدا هست‌... خیلی حرف زدم؟ شرمنده! می‌دونم که هنوزم مثل گذشته‌ها سرت شلوغه و باید به تک‌تک بادبادک‌های توی دل آسمونیت سر بزنی. فقط می‌خواستم بدونی همیشه و هر جا که باشم، «سلام‌بچه‌ها»‌رو با اون آدمای مهربونش فراموش نمی‌کنم؛ آدمایی با قلب‌هایی واقعاً دریایی، که نظیرشونو خیلی کم دیدم. سلام منو به همه‌ی عزیزان «سلام‌بچه‌ها» و «آسمانه» برسونید. به همه‌ی‌شون، بخصوص به آقای مجید ملامحمدی دلسوز و مهربون که هیچ‌وقت خوبی‌های نامتناهی‌شو فراموش نمی‌کنم، آقای سیدسعید هاشمی و خانم محدثه رضایی عزیزم. باورت نمی‌شه الآن که دارم می‌نویسم، دلم برای تک‌تک اهالی سلام‌بچه‌ها تنگِ‌تنگه و اشک، صفحه‌ی چشمامو ابری کرده. کاش بازم اون روزا برگردن و دیگه هیچ‌وقت تموم نشن! به خاطر همه‌ی مهربونی‌هاتون ممنونم و امیدوارم اگه خاطره‌ی بدی ازم دارید به بزرگواری‌تون ببخشید. هم شما و هم همه‌ی‌همه‌ی‌همه‌ی خواننده‌های خوبتون. هیچ‌وقت فراموشتون نمی‌کنم. شاد و سلامت و پیروز باشید! مطهره خندان‌- کاشان لطفاً همه بخوانند سلام! سلام به همه‌ی پرنده‌های آسمانه! مدتی است که بحث‌هایی بین بعضی دوستان آسمانه رد و بدل می‌شود. من که به شخصه خیلی از این بحث‌ها خوشم می‌آید. مدّت‌ها بود که می‌خواستم دیدگاه خودم را در مورد این بحث‌ها بنویسم؛ ولی نه حالش را داشتم نه وقتش را. تا این‌که در یکی از تعطیلی‌ها عزمم را جزم کردم تا بخشی از حرف‌هایم را روی کاغذ بیاورم: یکی از مشکلات اصلی آسمانه نداشتن یک منتقد درست و حسابی است. کسی که آسمانه را دقیق بخواند و با فکر، مسائل آن را تجزیه و تحلیل کند. من واقعاً تعجّب می‌کنم از بعضی انتقادهای دوستان، مخصوصاً خانم تقوی. همه‌ی حرف‌های یک نوجوان که برگزیده‌ی کشوری شعر و داستان شده، همین بود؟ کل این انتقادها و پیشنهادها، نامه‌های خصوصی و غیر خصوصی را می‌شود توی هفت‌- ‌هشت خط جمع کرد. بحث‌های عمیق و ریشه‌ای بسیار مهم‌تری وجود دارد. وقتی این بحث‌ها مطرح بشود، این مشکلات جزئی هم حل می‌شود. مثلاً بچگانه بودن بعضی مطالب مجله و کم شدن مباحث ادبی آن، دو اشکالی است که برخی دوستان آسمانه و مخصوصاً خانم تقوی در مورد مجله دارند. حالا من دو بحث اساسی مطرح می‌کنم: اوّل این‌که مخاطب سلام‌بچه‌ها نوجوانان هستند. آن‌طور که من می‌دانم حدوداً به افراد سیزده تا هیجده ساله نوجوان می‌گویند. خب همین‌جا یک مشکل اساسی پیش می‌آید. روحیات یک نوجوان 13 ساله با نوجوان 18 ساله زمین تا آسمان فرق دارد. برای همین است که یک دسته از دوستان آسمانه مطلبی را بچگانه می‌دانند؛ ولی گروهی دیگر همان مطلب را می‌خوانند و کیف می‌کنند. چه‌طور است که ما در کتاب‌های نوجوانان بین مقطع راهنمایی و دبیرستان فرق می‌گذاریم، ولی در مجلات نوجوان نه؟ بحث دوم درباره‌ی لزوم تشکیل مجلات تخصّصی برای نوجوانان است. مثلاً این همه نوجوانان ادیب کشور نباید یک مجلّه داشته باشند؟ یا همین‌طور نخبگان؟ مگر نه این‌که یکی از اهداف مدیران این مجله، طرح مباحث دینی و مذهبی برای نوجوانان است؟ خب نخبگان که مدیران آینده‌ی کشور خواهند شد، برای طرح این مباحث در اولویت نیستند؟ وقتی مخاطبان سلام‌بچه‌ها عموم نوجوانان هستند، پس باید مطالب آن برای همه‌ی آن‌ها جذّاب باشد. ما نمی‌توانیم بگوییم شعر، داستان، نقد کتاب و مباحث تخصّصی ادبی را در مجله افزایش دهید؛ مگر همه‌ی خوانندگان مجله نویسنده و شاعرند؟ به نظرم اگر این دو بحث بعد از نقد و بررسی عملی شوند، خیلی از مشکلات از جمله همین دو مشکل کوچکی که هِی مطرح می‌شود، حل می‌شوند. از این حرف‌ها گذشته، بر فرض که همه‌ی این مشکلات وجود دارد، مسأله‌ی مهم‌تر از آسمانه و سلام‌بچه‌ها توی این دنیا وجود ندارد که ما برایش ناراحت و عصبانی بشویم؟ کمی به دور و بر خودتان توجه کنید. مثلاً وضع کتاب خواندن دوستان‌مان و حتی خودمان نگران‌کننده نیست؟ این وحشتناک نیست که طبق آمارها نوجوانان حدود 80‌درصد از اوقات فراغت‌شان را پای تلویزیون می‌گذارنند؟ خود ما چند درصد از اوقات فراغت‌مان را درست مصرف می‌کنیم؟ این‌ها ناراحتی و عصبانیّت ندارد؟ خودمان مهم‌تریم یا آسمانه؟ البته این بدین معنا نیست که آسمانه را نقد نکنیم؛ بلکه اوّلاً حرص و جوش‌های‌مان را بگذاریم برای مسائل مهم‌تر و ثانیاً انتقادها و پیشنهادهای قوی و با استدلال بکنیم. ریشه‌ی حرف‌های من در فکر کردن، احساسی برخورد نکردن و داشتن دید جامع خلاصه می‌شود. برای مثال، خانم هویدافر اگر دید جامع داشت و می‌دانست پشت ظاهر جذّاب والت‌دیسنی چه برنامه‌هایی خوابیده، هرگز از فیلم‌های این کمپانی تعریف نمی‌کرد. واقعاً جای تأسّف دارد که این فیلم بارها از تلویزیون پخش شده و در سلام‌بچه‌ها از آن تعریف می‌شود. من مخالف صفحه‌ای در مورد سینما در مجله نیستم؛ ولی می‌گویم عوض معرفی فیلم و کارگردان، مثلاً در این صفحه ماهیّت کثیف سینمای هالیوود را روشن کنیم تا از این مشکلات پیش نیاید. این‌ها بخش کوچکی از حرف‌های دلم بود که مدّت‌هاست می‌خواستم با همه‌ی نوجوانان این کشور مطرح کنم. چه خوب است که صفحه‌ای در آسمانه وجود داشته باشد تا در آن نوجوانان حرف‌های‌شان را به‌هم بزنند. به نظرم وجود چنین بخشی لازم است و استقبال زیادی هم از آن می‌شود. کما‌این‌که از این دست مطالب، قبلاً در آسمانه چاپ شده است. به هر صورت لازم است تشکر کنم از شما که فضایی در آسمانه به‌وجود آوردید تا نوجوانان بتوانند همه‌ی حرف‌های دل‌شان را بزنند. این یکی از امتیازهایی است که قبلاً در آسمانه وجود نداشت. در آخر ممنون می‌شوم اگر این نوشته را به دقت بخوانید و چنانچه نکته یا مطلبی به ذهن‌تان خطور کرد، در مجله منعکس کنید. محمدطه اسفندیاری‌- قم روی جلدتان زیباست سلام به آسمانه‌ی عزیز! امیدوارم مثل همیشه صفحه‌هایت پربار و جذاب باشند. امّا یک انتقاد دارم؛ این‌که بعضی از مطالب که کهن هستند و ماجراهای قدیمی را روایت می‌کنند، تعدادشان زیاد است و از حوصله‌ی مخاطب خارج می‌شود. یک نوجوان (مثل خود من) دوست دارد مطالب امروز‌ی‌تر و متناسب با زمان خودش را مطالعه کند. البته من نمی‌گویم این صفحات اضافه یا بد هستند، می‌گویم تعدادشان خیلی زیاد است و باید کم‌تر شوند. نکته‌ی دیگر این‌که به یک موضوع خیلی پرداخته شده است؛ مثلاً ورزش باستانی و یا دومیدانی موضوعاتی نیستند که چندین صفحه را به خود اختصاص بدهند؛ چون نشریه منبع مرجع نیست که مفصل توضیح بدهد. حالا از این گله‌مندی‌ها که بگذریم، از روی جلد می‌خواستم تشکر کنم که بیش‌تر اوقات خیلی زیبا هستند. در ضمن از این‌که فرم اشتراک را چاپ کردید و چند شماره‌ی سلام‌بچه‌ها را برایم فرستادید، سپاسگزاری می‌کنم. نیلوفر شهسواریان‌- تهران با دست پر آمدم عید آمد و آن ماه دل‌افروز نیامد‌... سلام آسمانه‌ی آسمانی‌ام! سال نو را با کمی تأخیر به تو تبریک می‌گویم، که ماهی را هر وقت از آب بگیری تازه است! این‌بار هم به لطف خدا دست پر آمدم. امیدوارم مثل همیشه پذیرایم باشی؛ چرا که هیچ‌چیز به اندازه‌ی توجه تو و چاپ دل‌نوشته‌هایم مرا این اندازه به نوشتن ترغیب نکرده است. می‌دانی؟ همه‌ی آرزویم این است روزی بیاید که از وصال، از آمدن و ظهور آقای‌مان صاحب‌الزمان(عج) برایت بنویسم. از این‌که همیشه نبودنش را می‌نویسم دلم می‌گیرد. راستی از کارت تبریک بسیار زیبایت سپاسگزارم. از کودکی همیشه عاشق این بودم که یا نامه دریافت کنم یا کارت تبریک، که تو این حق دوستی را هم برایم تمام کردی. امیدوارم سالی پر‌بار و موفق برای تو و همه‌ی آسمانی‌های این دیار کهن باشد! نفیسه فروغی‌راد‌- مشهد یک جشن تولد حسابی سلام! سلام! چطوری بچه باحال؟ می‌دونی چرا آن‌قد شارژم؟ چون الآن احساس خود لم‌بینی می‌کنم. (بر وزن خود بزرگ‌بینی!) چرا ؟ چون که جلد سلام‌بچه‌ها‌رو باز کردم‌... ورقش زدم‌... یهو یه صفحه‌اش باز شد‌... وسطش یه پاکت‌نامه‌ی کوچیک بود. گفتم این چیه؟ بازش که کردم، دیدم به! چه‌قدر مهمیم ما و خودمون خبر نداشتیم! نرگس خانوم خوش‌حال باش که سلام‌بچه‌ها و خانوم آسمانه عید و بهت تبریک گفتن. خب، حالا که حرف بهار شد بزار بگم تولد منم بهاره. حالا چه ماهی؟ فروردین. چه روزی؟ 13! ما به هر کی می‌گیم تولدمون 13‌به‌دره، چشاش 4‌تا میشه، بعد پقی می‌زنه زیر خنده می‌گه: «ای بابا، تو دیگه چه‌قدر نحسی! روز دیگه‌ای نبود تو به دنیا بیای؟» کلی می‌زنن تو ذوقمون. امّا یه خوبی داره. همه یادشون می‌مونه تولدم کیه. با این‌که تا به حال بیش‌تر از 7-8‌تا کادو نگرفتم. آخر همه بهونه می‌کنن که 13 تعطیله ما از کجا واسه تو کادو بخریم! من نمی‌دونم، خدا روزای دیگه‌رو، روزای قبلشو گرفته ازشون؟ آره دیگه، این‌طوریاس. ما از بچه‌گیمون حسرت یه جشن تولد حسابی به دل‌مون مونده. البته امسال یه‌دونه کوچولو برام گرفتن. بهتر از هیچی بود‌... پس یه‌چیز دیگه. یه کارت تبریکم واسه تولدم بفرست! (رو نیست که‌... سنگ‌پا هم نیست!) می‌دونی‌، 17 سالم شد. اصلاً دلم نمی‌خواد بزرگ بشم. هر سال سیزدهم ناراحتم. چون باید بگم 17 سالمه، یا 16 سالمه، یا‌...‌. همه فکر می‌کنن چون از مُردن می‌ترسم اینو می‌گم. امّا نه، اصلاً کاری به اون ندارم. بدم میاد بگم بزرگ شدم. دوست دارم سنم، فقط سنم، کم بمونه. عقلم بزرگ بشه‌ها. امّا سنم نه. چون وقتی می‌گم مثلاً‌17 سالم شده، همه حساب یه‌آدم بزرگو روم باز می‌کنن. زیاد از آدم بزرگا خوشم نمی‌آد‌... یعنی از طرز فکرشون. ای روزگار‌... اینم حرف دلم به تو. هر وقت به بقیه می‌گم، کسی درست نمی‌گیره چی می‌گم. شاید تو فهمیدی! بزار آخر کاری یه انتقادم بکنم از جدولات. خیلی آسونن، و خیلی اشتباه دارن. بعدشم، شما تو هر جدولتون، نصف جدول سؤال کرده قهرمان فلان المپیک کیه و مدال فلان قهرمان چیه و‌... خب ما دخترا این چیزارو از کجا بدونیم؟ همین بود انتقادم. ممنون که خوندی حرفامو. بازم از کارتت ممنون. راستی، پدرم از نوشته‌های خانوم مائده تقوی خیلی خوش‌شون میاد. بهشون (مائده خانوم) تبریک می‌گم. سیده‌نرگس نظام‌الدین‌- تازه 17 ساله شده‌- اصفهان *** سیده‌نرگس نظام‌الدین‌- اصفهان آسمانه همه تولدت را تبریک می‌گوید. دست شما درد نکند که با نامه‌ات خبر رسیدن کارت تبریک را دادی. امضای زیر کارت هم متعلق به کسی که فکرش را می‌کردی و حدسش را زده بودی نبود. فعلاً‌بماند. در مورد حس و حال کودکی و نوجوانی باید بگویم که این یک حس زیبا و مقدس است. بعضی از آدم بزرگ‌ها موفق شدند همین حس را در وجودشان زنده نگه دارند. دل آدم‌ها قدرت پذیرش همه‌چیز را دارد و می‌تواند به تو بگوید که می‌توانی در حس نوجوانی یا کودکی بمانی یا نه. این به باور تو بستگی دارد که خود را چگونه ببینی. در مورد جدول هم قرار شد از جدول ورزشی کم‌تر استفاده شود. همین. نیلوفر شهسواریان‌- تهران بالأخره مخاطبان مجله متنوع هستند. بعضی‌ها همین داستان‌های کهن و قدیمی را خیلی دوست دارند و در تاریخ زندگی می‌کنند. به هر حال بایدبه نیاز این‌گونه دوستان هم توجه کنیم. مطهره خندان‌- کاشان نوجوانی سن و سال نمی‌شناسد. امیدوارم نامه‌ی آخرت نباشد و باز هم برای آسمانه بنویسی تا دوستان آسمانه از نوشته‌های یک خانم مهندس محروم نشوند. امیدوارم کوچه‌های سربالای زندگی را با تلاش طی کنی و به موفقیت بیش‌تر برسی. از این‌که آسمانه را فراموش نکردی ممنونم.﷼
CAPTCHA Image