کوچه پس کوچه


وقتی بهترین دوست آدم بمیرد «منظورم جیمی است، بهترین رفیق من بود...» (ص 11) «زنبورهای عصبانی مثل یک گلوله از سوراخ بیرون پریدند. همه گریختند... مثل فیلم‌های کارتون بچه‌ها را دنبال می‌کردند... بجز جیمی. او به خانه‌اش رسیده بود. خانه‌ی‌‌شان چسبیده به خانه‌ی خانم هاوز بود. حالا می‌خواست یکی از آن صحنه‌های تماشایی را برای همه نمایش بدهد. جیغی کشید، نفسش را برید و افتاد روی زمین...» «آدم‌های آمبولانس تند تند از درهای پهلویی بیرون آمدند، برانکار را از در عقب برداشتند، دویدند طرف خانه‌ی جیمی. یک دقیقه بعد برگشتند. خود جیمی بود، جُم نمی‌خورد. رنگش پریده بود...» (ص 38) «جیمی مُرد، عزیزم» توی کله‌ام صدا می‌کرد. جیمی مُرد، عزیزم. جیمیِ عزیز مُرد...» «چطور ممکن است چیزی به کوچکی زنبور بتواند بهترین دوست آدم را بکشد...» (ص 79) وقتی می‌رفتم کلاس داستان‌نویسی، استادمان می‌گفت:‌ بهترین داستان،‌ آن داستانی است که نتوان آن را تعریف کرد. یعنی همه چیز آن قدر روایت شده و نشان داده شده باشد که نشود تعریف کرد. داستان کتاب مزه‌ی تمشک، از این نوع است و نمی‌شود تعریفش کرد. من هم نتوانستم داستان را برای شما تعریف کنم. جملات داستان، کوتاه است و کتاب، نثر روان و خوبی دارد. صحنه‌ها برای خواننده ملموس است. آن قدر صحنه‌ها خوب روایت شده‌اند که خواننده فکر می‌کند، خودش دارد این صحنه‌ها را تجربه می‌کند؛ ولی تا آخر داستان مشخص نمی‌شود اسم شخصیت اصلی داستان چیست؟ به نظر من آوردن اسم شخصیت اصلی ضروری است. فکرهای شخصیت اصلی داستان که یک کودک است مثل همه‌ی بچه‌هاست و نویسنده در توصیف این فکرها خیلی موفق بوده است: «به پنجره‌ی جیمی نگاه کردم. دیگر هرگز از آن جا به من علامت نخواهد داد. من و جیمی رمز مورس یاد گرفته بودیم. شب‌ها با هم حرف می‌زدیم. پیش از آن دوتا قوطی خالی را با نخ به هم بستیم، از پنجره‌ی جیمی به پنجره‌ی خودم.» (ص 49) «جیمی را دیدم، درست روبرو. یک دستش روی سینه‌اش بود. به نظرم نیامد که خواب باشد. جیمی خودش را گلوله می‌کرد می‌خوابید. این جیمی مثل مُرده‌ها بود». (ص 56) «چطوری می‌بایستی حالی‌اش کنم؟ شاید کار بیخودی بود ولی می‌دانستم که تا تشییع جنازه نشده نباید غذا بخورم». (ص 69) «من و هیتر، گاهی به هم می‌گفتیم که جیمی همه‌اش می‌خواهد خودش را نشان بدهد... تا آن لحظه هیچ وقت نشده بود فکر کنم هیتر و جیمی وقتی با هم‌اند راجع به من چه می‌گویند...» (ص 75) زیبایی‌های کتاب هم مثل خود داستان هستند، نمی‌شود خیلی تعریف‌شان کرد. باید نشان داد! امیدوارم متوجه منظور من و زیبایی‌های این کتاب شده باشید. معصومه بخشی‌نیا شرور بودن خیلی هم آسان نیست نقدی بر کتاب «شرورترین دختر مدرسه» نویسنده: اِنید بلایتون نشر: چشمه کتاب وَنوشه مترجم: آبتین گلکار الیزابت آلن تنها فرزند خانواده‌ی آلن است که به دلیل تک فرزند بودن، لوس و نازپرورده بار آورده شده است. او از مدرسه رفتن متنفر است. نویسنده اطلاعات زیادی در مورد خانواده‌ی الیزابت در اختیار ما قرار نمی‌دهد. پدر و مادر الیزابت به یک مسافرت یک‌ساله می‌روند و او را به یک مدرسه‌ی شبانه‌روزی می‌فرستند. خواننده مجبور است بدون این که بداند پدر و مادر الیزابت برای چه به مسافرت چنین طولانی‌ای می‌روند و چرا او را نمی‌برند، به همین اطلاعات محدود اکتفا کند. داستان از این قرار است که الیزابت بالأخره با وجود مقاومت‌هایش در برابر رفتن به مدرسه مجبور به پذیرفتن واقعیت می‌شود؛ اما از اول با خود عهد می‌بندد که آن قدر شرارت به خرج دهد تا از مدرسه اخراج شود و به خانه برگردد. اما مدرسه‌ی وایتلیف نیز مدرسه‌ای عادی نیست و این خود جذابیت منحصربه فرد داستان را افزایش می‌دهد. مدرسه‌ی وایتلیف مدرسه‌ای شبانه‌روزی است که دو مدیر دارد و با وجود مدیرها و معلمان در مدرسه این حضور اصلاً حس نمی‌شود. هر هفته در این مدرسه جلسه‌ای تشکیل می‌شود که تمام دانش‌آموزان در آن شرکت می‌کنند و شکایت‌ها و خواسته‌های‌شان را بازگو می‌کنند. هیأت رئیسه‌ی این جلسه را دو تن از دانش‌آموزان مورد اعتماد بچه‌ها تشکیل می‌دهند. در این جلسه بچه‌ها در مورد شکایت‌ها تصمیم می‌گیرند و معلمان عملاً هیچ دخالتی در این تصمیم‌گیری‌ها انجام نمی‌دهند. در این کتاب مدرسه‌ی وایتلیف آن قدر جالب توصیف می‌شود که ذهن تمام دانش‌آموزان را به خود مشغول می‌کند. مسأله‌ی دیگر این کتاب این است که بچه‌ها در آن بسیار منطقی عمل می‌کنند و این به باورپذیری داستان لطمه می‌زند. نکته‌ی دیگری که به باورپذیری داستان لطمه می‌زند این است که الیزابت آن قدرها هم که تصور می‌شود شرور نیست و خیلی هم کارهای غیرمعمول و شرارت‌انگیز انجام نمی‌دهد. در این مدرسه تنبیه‌ها به جای این که فیزیکی باشند، به صورت محرومیت از کلاس‌های مورد علاقه اعمال می‌شوند و از طرف هیأت مدیره و بچه‌ها تعیین می‌شوند. نویسنده در این داستان به خواننده آموزش می‌دهد که با واگذاری مسؤولیت به بچه‌ها می‌توان آن‌ها را با محیط تطابق داد و ضمن تحریک عنصر مسؤولیت‌پذیری در آنان، می‌توان آن‌ها را خوش‌قلب و مهربان کرد. ویژگی دیگر این کتاب این است که برخلاف برخی از کتاب‌های دیگر، تیترهای هر فصل آن، داستان را لو نمی‌دهند. حوادث و دردسرهایی که برای الیزابت پیش می‌آید بسیار جالب و خواندنی است. با وجود این که این کتاب برای گروه سنی «ج» و «د» تدارک دیده شده است، خواندن آن به خصوص برای والدین و سنین بالاتر خالی از لطف نیست. فاطمه سپاسی‌
CAPTCHA Image