بوی خانه‌ی تو

نویسنده


بوی خانه‌ی تو محدثه رضایی چه‌قدر صدای اذان را دوست دارم. صدای اذان مرا به یاد مسجد قدیمی محله‌ی‌مان می‌اندازد. یاد آن مؤذن پیر که روی سکوی جلو مسجد می‌ایستد و دست‌هایش را کنار گوشش می‌گذارد. صدای اذان مرا یاد سجاده‌ی مامان می‌اندازد؛ سجاده‌ای که پر از گل محمدی است. مامان بین آن همه گل می‌ایستد و با خدا حرف می‌زند. صدای اذان مرا یاد همه‌ی آدم‌های خوب می‌اندازد. همه‌ی آدم‌های خوبی که تا صدای اذان را می‌شنوند برای صحبت کردن با خدا، کارهای‌شان را تعطیل می‌کنند. صدای اذان مرا به یاد بهشت می‌اندازد؛ بهشتی که اگر خوب باشم مرا به آن‌جا می‌برند؛ بهشتی که بوی نماز می‌دهد. ﷼﷼﷼ الله اکبر، الله اکبر، الله اکبر، الله اکبر. باز هم خدا مرا صدا می‌زند. باید به خانه‌اش بروم. گنبد آبی خانه‌اش که از بین همه‌ی خانه‌های محل پیداست، مرا صدا می‌زند. باید بروم. چادر سپیدم را سر می‌کنم. جانمازم را برمی‌دارم و با مادرم به سمت بهترین خانه‌ی دنیا راه می‌افتم. ﷼﷼﷼ چه‌قدر خانه‌ی خدا را دوست دارم! چه‌قدر بوی گلاب و گل محمدی را دوست دارم! خانه‌ی خدا همیشه از این بوها می‌دهد. همه‌ی آدم‌هایی را هم که بوی خانه‌ی خدا می‌دهند، دوست دارم. آدم‌هایی که بوی خانه‌ی خدا را می‌دهند، خیلی مهربان‌اند. خدایا! من هم می‌خواهم بوی خانه‌ی تو را بدهم! خدایا! اذان بوی خانه‌ی تو را می‌دهد. صدای اذان که می‌آید قلبم تندتر می‌زند. وضو می‌گیرم تا به جایی بروم که آدم‌های مهربان در آن‌جا جمع‌اند. خدایا! صدای اذان تو می‌گوید که من هم می‌توانم جزو آدم‌های مهربان باشم. ﷼﷼﷼ خدای خوب! خدای مهربان! خدای توانا! خدای قدرت‌مند!... هرچه از تو بگویم، که گفته‌ام. خدایا هر قدر هم با تو حرف بزنم باز هم دوست دارم ادامه بدهم. آن‌قدر حرف بزنم که سبک شوم و مثل پرنده‌ها پرواز کنم. وقتی نماز می‌خوانم احساس می‌کنم پرنده‌ام، به سوی تو پرواز می‌کنم، صدایت می‌زنم و با تو حرف می‌زنم. تو صدای مرا می‌شنوی. تو حرف‌‌های مرا دوست داری. تو دوست داری من به تمام آرزوهایم برسم و برای رسیدن به آن‌ها به من کمک می‌کنی...﷼
CAPTCHA Image