سنگر به سنگر

نویسنده


سنگر به سنگر مناجات ای خدا! حرف آخر را می‌زنم. خداوند من، ای عشق من، ای دوست من، ای یاور من، در همه حال ای معبود من، دلم از عشق به تو پر می‌زند و هر لحظه امید و آرزوی رسیدن به تو در وجودم زبانه می‌کشد. ای خالق من! دیدن تو را چگونه تحمّل کنم و ندیدن تو را چگونه؟ ای خدا! اگر مردم می‌دانستند که با تو بودن چه لذّتی دارد، همه‌ی هستی خود را رها می‌کردند و به سوی تو می‌آمدند. ای الله! حال که عشق یک طرفه است، از تو می‌خواهم که مرا طلب کنی. ای خدای من! برای معامله نمی‌جنگم و برای بهشت کشته نمی‌شوم. فقط دیدن روی محبوب است که مرا در جبهه‌های نور کشانده است. (شهید محمدرضا شریفی‌پور) آداب جبهه وضو داشتن در جبهه علاوه بر آن که مقدمه‌ی نماز بود، برای پاکیزگی و طهارت بدن در هر لحظه در مقابل تیر و ترکش دشمن و افتادن به پای دوست بود. وضو بسیار مورد توجه رزمنده‌ها بود؛ به طوری که بعضی از رزمنده‌ها از حداقل آب نوشیدنی خود می‌گذشتند و برای وضو آن را ذخیره می‌کردند. وقتی مؤذن همگان را به نماز می‌خواند، کم‌تر کسی را می‌یافتی که وضو نداشته باشد و تجدید وضو نکند، که داشتن وضوی دائم دیگر عادت و ملکه‌ی دوستان شده بود، تا جایی که در کردستان، فصل زمستان و سرما، یخ‌های سطح آب را با سرنیزه می‌شکستند، برف‌ها را آب می‌کردند و وضو می‌ساختند؛ آبی که به هیچ وجه از فرط سردی قابل خوردن نبود. هر چه این شرایط سخت‌تر می‌شد، آن‌ها بیش‌تر پای می‌فشردند که به عبادت و لوازم آن چون مولای‌شان علی‌بن ابی‌طالب(ع) عشق می‌ورزیدند. مرغ و ماهی و ترکش پیرمرد بسیجی داشتیم با حدود شصت سال سن؛ اما سردماغ و بانشاط. گاه به گاه سربه سر جوان‌ترها می‌گذاشت. اگر کسی مجروح می‌شد، کافی بود کمی آه و ناله کند. خیلی جدی می‌گفت: «چطور وقتی مرغ و ماهی جبهه را می‌خوردی صدایت درنمی‌آید؟ به تیر و ترکش آن که می‌رسد ناسازگاری می‌کنی؟ این هم مال جبهه است. این‌جا همه چیز درهم است. نمی‌شود سوا کنی،‌ جدا کنی!» سرداران شهید علی آخوندی تاریخ تولد: 1334- قم تاریخ شهادت: 1361- جاده خرمشهر آخرین مسؤولیت: فرمانده‌ی تیپ واقعاً علی‌وار زیست و علی‌گونه به شهادت رسید. در محافل خانوادگی، هر بار که از مال و ثروت سخنی می‌رفت، او با بی‌اعتنایی تمام می‌گفت: «هر که در این دنیا بی‌چیزتر، در آن دنیا حسابش سهل‌تر است.» در امور بیت‌المال بسیار حساس بود. یک روز که با ماشین سپاه از جبهه برگشته بود، نازدانه‌ی کوچکش «محبوبه» در آغوش بابا با اصرار از وی می‌خواست که او را سوار ماشین کند. هر چه پدر می‌گفت:‌ «عزیزم! این ماشین مال جبهه است. بیت‌المال است.» بچه بر اصرار خویش می‌افزود. بالأخره به منزل یکی از دوستانش رفت، ماشینش را امانت گرفت و عطش ماشین‌سواری کودک را فرونشاند. وصیت‌نامه به فرمان امام گوش دهید. خواهران! حجاب خود را حفظ کنند. برادرانم! در مجالس شهدا، نماز جماعت، نماز جمعه‌ها و دعای کمیل‌ها و توسل‌ها شرکت کنید. ای رزمندگان عزیز که پشت جبهه‌ها هستید، سنگرها را خالی نکنید! (شهید رضا صراف‌زاده)﷼
CAPTCHA Image