شعر


رخت‌های روی بند باد وقتی می‌وزد رخت‌های روی بند خوب اگر دقت کنی مثل آدم زنده‌اند * یک نفر کوتاه و چاق آن یکی خیلی بلند کوچک و ریز و درشت پشت هم صف بسته‌اند * آن یکی پیر و چروک دیگری صاف و قشنگ آن سیاه و آن سفید آن یکی هم رنگ‌رنگ * باد وقتی می‌وزد رخت‌های روی بند مثل آدم زنده‌ها حرف با هم می‌زنند مریم اسلامی﷼ **** کوچ پرنده پرنده‌ام کو؟ - شبانه زد پر! سریع کوچید به شهر دیگر * پرید و خود را به آسمان داد رها شد از بند شد از غم آزاد * ترانه‌هایش؟ - شد آسمانی! قفس ندارد از او نشانی! احمد خدادوست﷼ **** با خدای سبزه‌ها احمد خدادوست می‌روم آهسته پیش پنجره آسمانِ کوچه پیدا می‌شود چشم من از پشت پلک پنجره سخت مشغول تماشا می‌شود ﷼ با نگاه پنجره در کوچه‌ها زندگانی را تماشا می‌کنم یک نفر چون غنچه می‌خندد به من مهربانی را تماشا می‌کنم ﷼ می‌رسد از هر طرف بوی علف غرق در بوی علف‌ها می‌شوم می‌روم تا دور، تا آن دورها با خودم یک لحظه تنها می‌شوم ﷼ ناگهان یک غنچه، مُهرم می‌شود بستر سبز علف هم جانماز می‌کنم آهسته چون پروانه‌ها با خدای سبزه‌ها راز و نیاز﷼ ***** ستاره می‌شوم مریم سقلاطونی گاهی آن‌قدر به آسمان و رود و چشمه فکر می‌کنم که رود می‌شوم چشمه می‌شوم ستاره می‌شوم گاهی آن‌قدر خیال می‌کنم می‌شوم پرنده می‌شوم درخت می‌شوم شبیه رودها میان دشت می‌شوم فرشته می‌روم به آسمان می‌رسم به تو به تو که لحظه لحظه تنگ می‌شود دلت برای ما برای رودها و چشمه‌ها ستاره‌ها باغ‌ها، پرنده‌ها﷼
CAPTCHA Image