رفتیم و این سراچه‌ی پرغم گذاشتیم


دنیا و محنتش همه با هم گذاشتیم میرزا اشرف‌الدین یا شرف‌الدین در سال 912 در قزوین به دنیا آمد. او از خاندان معروف سادات سیفی قزوین است. پدرش «میرنورالهدی» معروف به «قاضی جهان» از بزرگان دولت صفوی و وزیر شاه تهماسب بود. میرزا اشرف به واسطه‌ی لقب پدرش «قاضی جهان» به «شرفجهان» معروف است. در جوانی مقدمات دانش و ادب را در زادگاه خود آموخت. در زمانی که پدرش حاکم فارس شد به شیراز رفت. در آن‌جا در نزد دانشمندان معروفی مثل «غیاث‌الدین منصور دشتکی» و «خواجه جلال‌الدین محمود شیرازی» به کسب علم و دانش پرداخت. شرفجهان با دربار شاه تهماسب رفت و آمد داشت و مورد احترام شاه و درباریان بود. در مدح شاه تهماسب چند شعر گفته است؛ امّا از مداحی این و آن بیزار بوده و جز چند شعر مدحی، بیش‌تر شعرهای او غزل‌های عاشقانه است. او یکی از چند شاعر مطرح و خوب مکتب وقوع است.* غزل‌های نسبتاً خوبی دارد. سخنان او بسیار روان، ساده و بااحساس است. شرفجهان در سال 969 در پنجاه و هفت سالگی درگذشت و در مزار شاهزاده حسین قزوین به خاک سپرده شد. کامل‌ترین دیوان شرفجهان، دیوان «تقی افشاری» است که در سال 1383 منتشر شده است. این دیوان شامل: 159 غزل، 4 قصیده، 18 قطعه، 8 عنوان مثنوی از جمله مثنوی نسبتاً کوتاه «ساقی‌نامه» و مقداری تک‌بیتی است. باز آمدیم شوق تو در دل همان که بود وز گریه پا به کوی تو در گِل همان که بود باز آمدیم، شوق همان، آرزو همان سودا همان، تصوّر باطل همان که بود هجران کشنده، عشق همان دشمن قدیم نومید از وفای توام، دل همان که بود کردم سفر ولیک نبردم رهی به دوست آواره‌ی جهانم و منزل همان که بود تو در خیال بردن جان شرف هنوز و آسوده دل، زمکر تو غافل، همان که بود * زهی ستوده خصالی که عمرها دل را هوای صحبت جان‌پرور تو بوده بسی حکایتی است نهفته زخلق با تو مرا خدای را که زمن بشنو و مگو به کسی از آن زگلشن دهرم گرفته دل که نماند زسبزه و گل این باغ غیر خار و خسی چو غنچه گر نفسم تنگ می‌شود زآنست که کس نماند که با او برآورم نفسی وصالِ همچو تو یاری نمی‌دهد دستم وگرنه در سرِ من نیست، غیر از این هوسی * از چه گویم سخن به مدح کسی که به کیفیّت سخن نرسد نرسد شعر من به او هرگز ور رسد، او به شعر من نرسد * در قرن دهم دو جریان شعری وجود داشت: 1- اشعار بابافغانی شیرازی و تقلید شاعران از شعر لطیف و روان او که به صورت طبیعی، شعر حافظ را به لحاظ دقت و معانی و ظرافت به سوی سبک هندی می‌کشاند، مانند: دوش آن پری زدام رقیبان رمیده بود صید کمند ما شده آیا چه دیده بود در جویبار دیده‌ی عشاق جلوه داشت سروی که سر زچشمه حیران کشیده بود بر برگ گل دمیده فسون سبزه خطش خوش سبزه‌ای کز آب لطافت دمیده بود 2- شیوه‌ای است در غزل که با سادگی فوق‌العاده‌ی زبان و خالی بودن از صنایع لفظی و بدیعی و به دور از پیچیدگی‌هاست. در اوایل قرن دهم بسیاری از شاعران این شیوه را که تفاوت کلی با طرز غزل‌گویی شاعران قرن نهم داشت به کار می‌بردند و می‌کوشیدند عاشقانه‌ها و زبان و احساسات خود را آن‌چنان که واقعیت داشت و خود احساس می‌کردند بدون تکلّف و پرده‌پوشی بیان کنند. البته این روش بی‌سابقه نبود و کم و بیش در شعر شاعران قبل از قرن دهم هم دیده می‌شود اما تلاش فراوانی که شاعرانی از قبیل هلالی جغتاتی، اهلی شیرازی و وحشی بافقی در غزل و اشعار عاشقانه کرده‌اند، این روش در این دوره مشخص و متمایز از دوره‌های دیگر شد و به نام «مکتب وقوع» معروف گردید. مانند این غزل هلالی چغتایی: یار بی‌رحم و من از درد به جانم، چه کنم؟ من چنین، یار چنین، آه، ندانم چه کنم می‌روم، گریه‌کنان، نعره‌زنان، سینه‌کنان سست و دیوانه و رسوای جهانم، چه کنم؟ بی‌تو امروز به صد حسرت و غم زیسته‌ام آه اگر روز دگر زنده بمانم چه کنم؟ معمولاً لسانی شیرازی را واضع و میرزا شرفجهان قزوینی را نمونه‌ی کامل این مکتب می‌دانند.﷼
CAPTCHA Image