کوچه دلگشا


هوای انتظار گفتم، هرگاه ببینمت، سفره‌ی دلم را نزد تو باز کنم؛ اما چه دارم. چه بگویم، که نگفتنم بهتر است. دلم شکست از نیامدنت. نگاهم به راه مُرد، سکوتم گریست. چشمان منتظر من سرخ شدند، به دور دست‌های راه. دل پرامیدم از سکوت ناامیدی می‌گوید. فرشی در راه پهن کرده به انتظار دیدن تو. بلبلان این جا آواز سکوت غیبت می‌خوانند و گل‌ها، پژمرده‌ی انتظار دیدار روی تو شده‌اند. ماهی‌هایی که شیطنت‌‌کنان، از آب، گاه‌گاهی به بیرون می‌پرند تا نظاره کنند جاده را شاید اثری از تو ببینند. باد را دیدم که از سفر باز می‌گشت، اما دستش خالی بود از هرگونه خبر درباره‌ی تو! دلم دارد آتش می‌گیرد. بغض گلویم دارد خفه‌ام می‌کند. می‌خواهم داد بزنم. شاید این سکوت کُشنده، بشکند. می‌ترسم چشمم را ببندم که نکند تو بیایی و من لحظه‌ای دیرتر متوجه حضورت شوم. هوا غم‌زده است. ابرهای حزن و اندوه پر کرده آسمان را. از آسمان غم می‌بارد. دیگر باد از کنار من گذشته است تا به سفرش ادامه دهد. گل‌ها دیگر غنچه نمی‌خواهند بدهند و بلبلان بی‌رمق‌تر از گذشته به نظاره‌ی جاده نشسته‌اند. دیگر از این هوای غمگین خسته شده‌ام و از سکوت مرگبار دلم تنگ شده برای باران وصال و دیدار تو. دلم برای گل‌های زیبا، صدای بلبلان و شیطنت ماهی‌ها تنگ شده. آقاجان! بس است دیگر از این همه دوری، و این همه انتظار. کی می‌آیی که ما را رهایی بخشی از این سکوت نافرجام و غم و دل‌تنگی؟ آقا بیا... همه موسم تفرج به چمن روند و صحرا تو قدم به چشم من نه بنشین کنار جویی شکند اگر دل من به فدای چشم مستت سر خم مِی سلامت شکند اگر سبویی زیر باران خدا طپش، خون، عاشق، سخت، سنگ... با شنیدن این کلمات معلّق به یاد شبی در بهار زیر باران خدا می‌افتم؛ شبی که در آن قلب مه‌آلود زمین از سختی و سنگی آزاد شده و غم‌های شادی‌انگیزش را با اشک چشم، خالی می‌کند. در آن شب پر احساس، تنها، با چشمی منتظر زیر باران می‌گریم. از فراق مهربانم سخت می‌گریم؛ مهربانی که با محبت‌هایش قلب تیر خورده‌ی جدایی را آرام می‌کند. کسی که در قلب آسمان‌ها، زمین، همه و همه ماندگار است. کسی که اگر بغض هستی را شکسته و بیاید، تمام آلود‌ه‌ها را به امید و آرزو تبدیل خواهد کرد. پس ای کاش چشم منتظرم مانند آسمان آبی همیشه در فراقش ببارد و به امید این که روزی با دیدار او شاد شود، زندگی کند! «به امید فرج» لیلا نظری امید سبز سلام ای امید من! سلامی زیباتر از گل و درخشنده‌تر از شبنم به تو که نمی‌دانم کی می‌آیی، ولی در انتظارت می‌مانم؛ حتی تا پژمرده شدن آخرین گلبرگ هستی. منتظرت می‌مانم و دست‌هایم را در قنوت برای تو بالا می‌برم. نگاهم به آسمان است و گوش‌هایم آماده‌ی شنیدن صدای آمدنت، و در انتظار دیدن قامت زیبایت از تمام بود و نبودم چشم می‌پوشم، و زیر لب دعای آمدنت را می‌خوانم تا لحظه‌ی زیبای رسیدنت. مهدی‌جان! بیا تا دستان مهربانت سایبانی بر سر مظلومان باشد و ظال‌مان را سرکوب کند. بیا تا دنیا گلستان خوبی و صفا شود. بیا تا دل‌های خسته و چشم‌های منتظر از شوق دیدار تو بلرزد و اشک بریزد. مهدی‌جان! آرزو دارم تو را ببینم. آرزو دارم ببینم زمانی را که قدوم مبارکت را بر جهان می‌گذاری، و آنگاه که در جهان غوغایی می‌شود از خبر آمدن تو. کی ‌می‌شود دو چشمان منتظرم نظاره‌گر تو باشد؟ کی می‌شود با آمدنت غم‌ها از دلم پاک شود و شادی در آن حاکم شود؟ هر جمعه ابرها برای تو می‌گریند. هر جمعه گلی در انتظارت پرپر می‌شود. دریا برای تو سخت در تلاطم است و موج‌های خروشان بی‌قرار تواند. غروب آسمان غمگین و محزون، آرام بر زمین بوسه می‌زند؛ گویی در سر خیال آمدنت را می‌پروراند! دل من همچون پاییز غمگین در انتظارت است. پس بیا و مرا یاری ده! بیا و ببین دل دردمندم را و چشمان منتظرم را که هر جمعه برای تو اشک می‌ریزد. کاش این بار که از پنجره غروب را نظاره می‌کنم، روشنی و طلوع آن با تو باشد! ای کاش می‌آمدی تا دل تنگم بهانه‌ات را از قاصدک‌ها نمی‌گرفت! ای کاش می‌آمدی تا چشمانم که دیگر همچون چشمه‌ای خشک شده، قطره‌های اشک را از ابرهای سیاه تمنا نمی‌کرد! در غروب جمعه دیدگانم را به پنجره‌ی انتظار دوخته‌ام. بیا بیا و این دل‌های خسته را تسکین بده! بیا و عاشقان را به اوج ببر؛ به اوج آسمان با بال‌های محبت و عشق خودت! بیا و پرواز را به بی‌قرارانت بیاموز، بلکه آرامشی بگیرند بعد از این فراق طولانی! به امید آمدنت زنده‌ام و به امید دیدارت زندگی را دوست دارم ای امید سبز من! فاطمه حسین‌زاده
CAPTCHA Image