کوچه پس کوچه

نویسنده


نشانه تا چشمم به تصویر داستان«نشانه» می‌افتد موضوع را حدس می‌زنم: رفتن به دریا، غرق شدن، فراق و... تقریباً همه‌ی داستان‌های غیر از خدا هیچ‌کس نبود در همین مضمون است؛اما با این حال نشانه را می‌خوانم. اولین اشتباه قابل توجه را می‌بینیم در خط 16: ناخدا قایق را... بالأخره نفهمیدیم ناخدا با لنج به دریا رفته یا با قایق؟بهتر بود نویسنده درباره‌ی قایق و لنج بیش‌تر مطالعه می‌کرد و با قسمت‌های آن آشنا می‌شد. قایق که سکان ندارد که گفته شده سکان در دست می‌چرخاند. درخط 25 خلیل به پسرش می‌گوید: «نگفتم نرو...» در صورتی که لیلا در ابتدای داستان به خلیل می‌گوید: «محسن را که فرستادی برنگشت...» این دو جمله کاملاً متناقض است. در آخر داستان محسن با لنج ساحل خودشان برمی‌گردد، در حالی که او بی‌هوش بوده و حتماً نمی‌توانسته لنج را هدایت کند و از ظاهر داستان، هیچ‌کس در لنج نبوده .پس چطور لنج مستقیماً به ساحل می‌رسد؟ در قسمتی که لیلا می‌فهمد خلیل مرده است، سرش را آرام روی زانوش می‌گذارد و گریه می‌کند.چطور زنی که به خاطر رفتن شوهرش شیون می‌زند، با خبر مرگ او آرام می‌گرید؟ در ضمن کل داستان بر اساس اتفاق بود؛ خلیل پسرش را به دریا می‌فرستد، اما او برنمی‌گردد. خلیل در خواب می‌بیند که پسرش در یک ساحل است.بعد به خاطر این خواب به دریا می‌رود و به صورت اتفاقی به همان جزیره می‌رسد که پسرش در آن است. بعد هم لنج بدون ملوان به ساحل برمی‌گردد. دراین‌جا باید بگویم که اتفاقات خطاهای انسان را جبران نمی‌کنند. در ضمن این ما هستیم که سرنوشت‌مان را رقم می‌زنیم نه اتفاقات. نویسنده در داستان نشانه خواسته نشان دهد که خلیل برای پیدا کردن پسرش تمام موانع را درهم می‌شکند،حتی حاضر به جان دادن می‌شود؛ اما انگار مرگ خلیل نشان‌دهنده‌ی عجز او در برابر موانع‌ است. خوب، شاید بگوییم او آن‌قدر شجاع بوده که حاضر شده در روزهای طوفانی به دریا برود؛ اما مرگ خلیل طوری مجسم نشده که نشان ایثار و شجاعت او باشد، بلکه خلیل می‌خواسته از دنیا و سختی‌های آن فرار کند؛ زیرا در قسمتی گفته شده: «دیگر هیچ چیز برای ناخدا نمانده بود.» لفظ هیچ‌چیز شامل امید، اراده، شجاعت هم می‌شود. در آخر، نشانه می‌تواند مقدمه‌ای برای نوشتن نشانه‌هایی بهتر و دقیق‌تر باشد. راضیه چاوشی
CAPTCHA Image