گاهی اوقات، وقتی با احساست خلوت می‌کنی، ناگهان در یک جایی از این احساس، به دنیایی عجیب امّا زیبا و رویایی می‌رسی؛ دنیایی که با تمام دنیایی که می‌شناختی، تفاوت دارد؛ چون در این دنیا، همه چیز مثل لطافت بهار و ابهام پاییز است، و این دنیا، دنیای شاعرهاست؛ دنیایی متفاوت با تمام دنیاها. شاعرانه زندگی کردن یک انتخاب نیست، یک شخصیت درونی لطیف احساسی است که بدون تصمیم و بدون خواست، اتفاق می‌افتد و شکل می‌گیرد. زندگی شاعرانه، بار سنگینی برای انسان‌هایی است که با این زندگی، آشنا نیستند. این عدم آشنایی، برای شاعری که شاعر است، تا نهایت، سخت و غیر قابل تحمل است. دنیای شاعر، پر از شعر است. شاعرها با اشعارشان زندگی می‌کنند. زندگی که هم زیباست و هم سخت. قواعد این نوع زندگی، برای خیلی‌ها نه قابل لمس است و نه قابل پذیرش، و این، یعنی یک دیوار بلند از فاصله‌ها... *** شروع، بی‌نقطه! افشین علاء، متولد نور است. شهر نور، که شهر بهار باران‌خورده است؛ لطیف، با طراوت و سر سبز! علاء، شاعر است، از خیلی وقت پیش؛ از کودکی و نوجوانی، تا امروز که نزدیک به مرز چهل سالگی است. اصلاً شاید به بهانه‌ی همین سال‌های دور و نزدیک است که دوست داشته در اشعارش هنوز کودک و نوجوان باقی بماند! افشین علاء برای کودک و نوجوان شعر می‌گوید. به دیدارش می‌رویم، می‌پرسیم و او جواب می‌دهد! چرا؟ یکی از جمله، دنیای شاعر را، شعر را، کودک و... س- از دنیایی گفتیم که متعلق به شعر است. شمای شاعر، درباره‌ی این دنیا چه می‌گویید؟ ج- احساس شعرا درباره‌ی دنیای‌شان، یک احساس خاص است، بدون آن که خود، سعی بر ایجاد و یا بروز این دنیا داشته باشند. یک دنیای کاملاً متفاوت؛ مخصوصاً شعرایی که با اشعارشان زندگی می‌کنند. شاعرانه زندگی کردن، هم قشنگ است، هم سخت؛ قشنگ به جهت آن که شاعر چیزهایی‌ را پیرامون خود می‌بیند که خیلی‌ها نمی‌بینند، و چیزهایی را احساس می‌کند که خیلی‌ها متوجه آن‌ها نمی‌شوند. آن وقت است که این حالت، باعث می‌شود تا در اطراف شاعر، خیلی‌ها قواعد زندگی را قبول نداشته باشند. در حقیقت، یک شاعر، به دلیل داشتن لحظه‌های نابی که در حس او جریان دارد، باید دشواری‌های زیادی را در ارتباطات روزمره‌ی خود تحمل کند. حالا برای چنین مسأله‌ای، فرق نمی‌کند این شاعر، شاعر کودک باشد یا بزرگ سال، که البته در این دو گروه و یا بیش‌تر، باز مسائلی وجود دارد که خاص آن گروه است؛ یعنی اگر شاعر، شاعر کودک باشد، کارش هم سخت است و هم راحت. راحت برای این که نیمی از مردم که کودک باشند، با آن‌ها هم حس و حال‌اند، و سخت برای کنار آمدن با قواعد بزرگ‌سالانه؛ چون در این زمان، شاعر هم زندگی شاعرانه خود را دارد و هم کودکانه به جهان می‌نگرد. و این، یعنی دو غربتِ غریب برای داشتن جهانی که گناهش فقط برخورداری از احساسی پاک و لطیف است. س- هیچ وقت فکر می‌‌کردید روزی شما را شاعر کودک و نوجوان بشناسند؟ ج- نه! اصلاً! فقط فکر می‌کنم حالا که این‌طور شده، به دلیل ناپیدا و آشکاری مربوط می‌شود. دلایل مجهول و ناپیدا را می‌گذاریم و می‌گذریم. امّا شاید دلیل آشکارش به نوعی زندگی من در شمال، با آن طبیعت زیبا و رؤیاگونه‌اش برمی‌گردد و بازی‌های کودکانه‌ام در آن طبیعت بی‌نهایت. مهم‌تر از آن، حضور مادرم که همیشه برایم یک شعر مجسم بود. س- اگر با دنیای شعر و شاعری غریبه بودید، فکر می‌کنید چه شغلی اختیار می‌کردید؟ ج- (می‌خندد) اگر برای‌تان عجیب نباشد، آشپز یا قناد. هر دو این مشاغل را دوست دارم. هر دو خوش عطر و بو هستند و باعث شادی و انبساط خاطر می‌شوند! س- اولین شعرتان را در چند سالگی گفتید و اصلاً شعر، در تصور شما چگونه بود؟ ج- زمان اولین شعر را به یاد ندارم؛ چون خیلی کوچک بودم. حتی زمانی که هنوز مدرسه نمی‌رفتم چیزهایی می‌گفتم که شاید خوب نبود؛ امّا می‌دانم که همگی موزون بودند. کمی که بزرگ‌تر شدم، فکر می‌کردم شعر چیز قشنگی است که زبانش حتماً باید سخت و عجیب، یا به قول عامیانه، قلمبه- سلمبه باشد. وقتی بزرگ و بزرگ‌تر شدم و با مقوله‌ی شعر بیش‌تر آشنایی پیدا کردم، درک کردم زبان شعر، برای کودک یا نوجوان، هرچه ساده‌تر و رساتر باشد، بهتر و جذاب‌تر است. س- چند سال است شعر می‌گویید و اولین شعر جدی چاپ شده‌ی‌تان در کدام نشریه بود؟ ج- حداقل 25 سال. اولین شعر هم سال 1360، در مجله‌ی کیهان‌ بچه‌ها چاپ شد که مضمونی جنگی داشت. س- یعنی در 12 سالگی؟ از دیدن شعر چاپ شده‌ی‌تان چه احساسی پیدا کردید؟ ج- بله، 12 سال داشتم. به طور طبیعی خیلی خوش‌حال شدم. آن‌چنان پریدم هوا که انگار می‌خواستم پرواز کنم! س- خوب است دنیا پُر از شاعر باشد؟ ج- هم خوب است هم نه. خوب از این نظر که آن وقت آدم‌ها، حتماً یکدیگر را خیلی بیش‌تر از امروز، دوست خواهند داشت و به یکدیگر محبت خالص‌تری پیدا خواهند کرد. بد، از آن جهت که چون شاعر‌ها، احساساتی‌اند، موجودات آسیب‌پذیرتری محسوب می‌گردند. اگر همه شاعر باشند، تکیه‌گاه در جهان، بسیار کم می‌شود. آن وقت این همه شاعر حساس و ظریف طبع برای مصون ماندن از ناراحتی و آسیب، به کدام پشتوانه‌ی محکمی می‌توانند امید داشته باشند؟ ضمناً بد نیست بگویم هیچ وقت دو شاعر، نباید زیاد با یکدیگر نزدیک یا زیر یک سقف زندگی مشترک داشته باشند. زندگی دو انسان عاطفی و حساس کنار هم، اصلاً مناسب و مطلوب نیست. س- مهم‌ترین معیار در شعر کودک و نوجوان؟ ج- شناخت درست شاعر، نسبت به مخاطب خود؛ یعنی اگر برای کودک شعر گفته می‌شود، کودک را با سن و ویژگی‌های خاصّش بشناسد و مجسم کند، بعد حرف بزند. اگر برای نوجوان است، بازهم همین مسأله صدق می‌کند؛ حتی شاید بیش‌تر. برای خردسال نیز این قاعده وجود دارد. در هر صورت شناخت مخاطب و آگاهی از زبان او، معیار بسیار مهمّی است؛ به زبانی دیگر، شعر در درجه‌ی اول، باید شعر باشد. مثلاً ما نمی‌توانیم در زمان سرودن شعر برای کودک، به بهانه‌ی محدودیت دامنه‌ی موضوعی یا واژه‌ی مناسب، در قیاس با شعر برای بزرگ‌سالان، جنبه‌ی شعر بودن را کم‌تر یا پایین‌تر در نظر بگیریم؛ یعنی شعر کودک، همان قدر باید شعر باشد که شعر سعدی شعر است. بنابراین، بهتر آن است که ابتدا یک تعریف از شعر، که شامل همه‌ی اشعار است داشته و بعد، وارد حوزه‌های خاص، مانند اشعار حماسی یا عاشقانه و یا اجتماعی و... بشویم. پس می‌بینیم شناخت شعر، در درجه‌ی اوّل اهمیت قرار دارد. همین طور شناخت مخاطب؛ چه خردسال و کودک باشد چه بزرگ‌سال. س- آدم‌ها می‌توانند به زور شاعر شوند؟ ج- نه، چون شعر، نه آموزشی است که از حالت آموزش کسب شود و نه احساسی که به زور در وجود انسان زاییده و تولید گردد. می‌شود گفت شعر از دو بخش جوشش و کوشش تشکیل شده است. شاید در بُعد کوشش، با مطالعه، تمرین و تلاش، بشود چیزهایی به دست آورد؛ امّا اگر فاقد جوشش باشد، هیچ فایده‌ای نخواهد داشت؛ چون جوشش یک احساس درونی است نه یک حس اکتسابی. در واقع شبیه به نوعی الهام است که برای هر کسی اتفاق نمی‌افتد. س- آیا مطالعه‌ی کتاب‌های شعر، برای آشنایی و بهتر سرودن شعر، تأثیر و اهمیتی دارد؟ ج- یکی از راه‌های غنی و قوی شدن، مطالعه‌ی اشعار است و رسیدن به سبک خاص. یعنی به سبکی برسد که فقط مخصوص او باشد. مطالعه‌ی اشعار مختلف از شاعران متفاوت، و نیز دقّت در سبک‌های مختلف، امکان خوبی برای شاعر فراهم می‌آورد؛ طوری که اگر صاحب سبک شد، شعرش در هر کجا خوانده شد، همه متوجه می‌شوند که مثلاً این شعر،‌ متعلق به فلان شاعر است. همه‌ی این‌ها، زمانی می‌تواند اتفاق بیفتد که شاعر از شیوه‌های دیگر شاعران مطلع و آگاه باشد؛ یعنی به یک سری ویژگی‌های خاص در شعرش رسیده باشد. از دیگر نکات مهم، کسی که در شعر امروز می‌خواهد موفق باشد، باید اشعار قدما را هم بخواند؛ چرا که ریشه‌ی زبان امروز، در گذشته است. این مسأله درباره‌ی شاعرانی که تمایل به سرودن شعر به شیوه‌ی قدما را دارند هم صدق می‌کند. س- بنابراین عرصه‌ شعری یک شاعر، برای رسیدن به آن حسی که شعر نامیده می‌شود، تقریباً طولانی است و نیاز به یک آگاهی همه جانبه دارد تا در کنار آن بخش جوششی، به تکامل برسد؟ ج- بله همین‌طور است؛ چون ذهن یک شاعر مانند یک مهندس است. همان‌طور که یک مهندس ساخت فرم‌های مختلف و فرمول‌های ریاضی را تجربه کرده و می‌داند و ذهنش آموخته‌ی آن‌ها شده است، شاعر هم باید ذهن آموخته‌ای کسب کرده باشد. شاعر باید همه جور شعر، از کلاسیک گرفته تا شعر نو، یا اشعار ایران و جهان را با سبک‌های مختلف بخواند تا آن ذهنی را که مورد نظر است به دست آورد. تنها در این صورت است که می‌تواند به خلق آثار تازه و نو، دست بزند. آثاری که فقط متعلق به اوست و به کار هیچ شاعر دیگری شبیه نیست. س- به آثار چه شعرایی بیش‌تر توجه و علاقه دارید؟ ج- از قدیمی‌ها؛ سعدی، حافظ و بیدل دهلوی. از شعرای معاصر، اخوان ثالث، حسین منزوی و سیمین بهبهانی. س- دوست دارید فرزندتان هم در مسیر شعر قدم بردارد؟ ج- بدم نمی‌آید. امّا خوب، اگر بخواهد شاعر باشد یا نباشد، دست من نیست. اگر جوشش شعری داشته باشد که شاعر می‌شود، و گرنه که خیر. ولی اگر شاعر نشود هم نگرانی‌های خودش کم‌تر خواهد بود، هم نگرانی‌های من. به هیچ کس توصیه نمی‌کنم شاعر بودنش را جدی بگیرد، اگرچه که تصمیم در این میان راهی ندارد؛ امّا با این همه، اگر شاعر نباشند، موفق‌ترند. البته این مسأله هیچ ربطی با مطالعه و شعر خواندن ندارد؛ چون شعر خوانی، لذت و دنیای خاص خود را دارد. س- چند تا از کتاب‌های‌تان را نام می‌برید؟ ج- یک عالم پروانه؛ یک سبد بوی بهار؛ نسیم، دختر باد؛ گل و آیینه و قرآن؛ خاطرات مِه گرفته؛ بلدم شعر بگویم؛ دست‌های مادرم و... س- آخرین کتاب شعری که چاپ شده؟ ج- دو منظومه‌ی بلند نوجوانانه‌ی عاشورایی که اگر درست به خاطرم مانده باشد، در سال 1385 توسط انتشارات مدرسه چاپ شد. س- یک خاطره‌ی همیشه ماندنی؟ ج- آن زمان که هنوز هیچ خاطره‌ای نتوانسته بود آن‌قدر پُر‌رنگ باشد، رنگ ماندنی از یک خاطره، در ذهن من برای همیشه ماندگار شد. دوازده- سیزده ساله بودم که فرصتی پیش آمد تا دیداری خصوصی با امام داشته باشم. در حقیقت ماجرا از برگزیده شدنم در یک مسابقه‌ی شعر، در اسفند 1362 شروع شد. پس از این دیدار بود که احساس کردم به دنیای وسیع‌تری پرتاب شدم. مانند آن بود که یک روزه، بزرگ شده بودم. دیگر مانند قبل، کودکانه فکر نمی‌کردم. نگرش و تصمیم‌های جدی‌تری برایم به وجود آمدند که موجب شدند هم در زمینه‌ی سرودن شعر و هم در مسیر زندگی، به راه‌های بهتری برسم. همه‌ی این‌ها، بر اثر همان دیدار، متولد شدند؛ دیداری که مرا به «قطره و اقیانوس» رسانید. س- آیا قطره و اقیانوس، نام شعر شماست؟ ج- بله، قطره و اقیانوس، نام شعری بود که بعد از دیدار با امام، آن را سرودم. شعری که سال‌ها، مورد علاقه‌ی همگان بود. س- به عنوان آخرین سؤال، اگر با تازه کردن خاطرات و برگشت به دوران نوجوانی‌تان موافقید، این شعر را یک بار دیگر تکرار کنید! قطره و اقیانوس * دیدنش فتنه‌ها به دل می‌کرد صورتش ماه را خجل می‌کرد گر که می‌دید روی او بی‌شک گُل سرش را به زیر گِل می‌کرد آفتابی که در نگاهش بود چشم خورشید را کِسل می‌کرد گریه یا خنده، اشک یا فریاد با نگاهش مرا به دل می‌کرد او چو خورشید بود و من فانوس حالت قطره بود و اقیانوس * تا که لب را به گفته‌ وا می‌کرد شور و حالی دگر به پا می‌کرد چشم دل باز کردم و دیدم تار و پودش خدا خدا می‌کرد او همان آفتاب تابان بود یا که چشمان من خطا می‌کرد؟ مولوی هم اگر در آن‌جا بود دامن شمس را رها می‌کرد. او چو خورشید بود و من فانوس حالت قطره بود و اقیانوس﷼
CAPTCHA Image