نویسنده
همهی آدمها یک صندوقچه دارند؛ بعضی از آدمها توی صندوقچههایشان لباس میگذارند و بعضیهای دیگر، وسایل مورد نیازشان را. بعضی از صندوقچهها گوشهی اتاق نشستهاند و برخی دیگر گوشهی مغازهها. بعضی از این صندوقچهها از طلا نگهداری میکنند و بعضی دیگر از وسایل کهنهی آدمها. بعضی از صندوقچهها قفل دارند و بعضی دیگر بدون قفلاند. بعضی از صندوقچهها ارزش بالایی دارند و بعضیهایشان هم بیارزش هستند.
من هم یک صندوقچه دارم؛ اما صندوقچهی من با بقیهی صندوقچهها متفاوت است. صندوقچهی من گاهی باز است و گاهی بسته. گاهی میخندد و گاهی هم گریه میکند. صندوقچهی من بیارزش نیست؛ صندوقچهی من ارزش سالهای عمرم را دارد. صندوقچهی من گاهی از آدمهای بزرگ نگهداری میکند و گاهی هم نگهدار انسانهای کوچک است. صندوقچهی من هیچگاه، گوشهی اتاقی برای زیبایی ننشسته، بلکه کنج قلبم، برای ثبت خاطرهها نشسته. گاهی چند سال یک بار صندوقچهام را میبینم؛ گاهی سالی یکبار، شاید هم ماهی یکبار! به ندرت اتفاق میافتد که هفتهای یک بار و یا هر روز آن را ببینم. صندوقچهی من از جسم جامد محافظت نمیکند. صندوقچهی من از آدمها و خاطرههایشان محافظت میکند تا آنها را خوب و زیبا به یادم بیاورم. صندوقچهی من از خندهها و گریههای سالهای دورم محافظت میکند. آری صندوقچهی من....
ارسال نظر در مورد این مقاله