گفتگو

نویسنده


«حرف‌هایی شنیدنی از زبان پرفسور کریستین بونو» پرفسور کریستین بونو مردی 49 ساله از قلب سرزمین اروپاست که هوای اروپا را تنفس کرده و در مهد تکنولوژی و حقوق بشر و مکتب‌های رنگارنگ بزرگ شده است. او خیلی زود در جستجوی حقیقت به پوچی تمدن غرب پی برده و سرچشمه‌ی نور را در جای دیگری جستجو می‌کند. او اکنون به سرچشمه‌ی نور رسیده است و تز دکتری خود را هم درباره‌ی الاهیات فلسفی و عرفانی امام خمینی نوشته و نام آن را «امام خمینی(ره)؛ عارف ناشناخته‌ی قرن» گذاشته است. آقای بونو از 19 سال قبل در ایران زندگی می‌کند و آثار بسیاری را به زبان فرانسوی ترجمه کرده تا مدعیان تمدن غرب هم با سرچشمه‌های نور آشنا شوند. راستی تا یادم نرفته بگویم که او اکنون نام یحیی را برای خودش برگزیده و همه او را با نام یحیی می‌شناسند. حاصل گفتگوی ما با ایشان چیزی است که در این‌جا می‌بینید. آغاز من فرانسوی هستم، ولی چون پدرم نظامی بود و به عنوان مأموریت در آلمان به سر می‌برده است، در آلمان متولد شده‌ام و در ده سالگی به فرانسه آمدم. از نوجوانی همواره در یک جستجوی معنوی بودم. ابتدا به مسیحیت روی آورده‌ بودم؛ ولی چیزی را که مرا راضی کند، نیافتم. قبل از این که مسلمان بشوم، حتی مسیحی مذهب درستی نبودم. مثل همین اروپایی‌های عادی و معمولی که بیش‌تر لامذهب هستند؛ یعنی عنوان مسیحیت دارند، ولی حقیقتش را ندارند؛ حتی انتصاب درستی به این آیین خیالی مسیحیت ندارند. ولی من تقریباً از مدرسه و از دوران دبیرستان در طلب چیزی بودم. من ناراضی بودم از این راهی که جلو من باز بود؛ یعنی راهی که درس می‌خوانیم برای یک کار. برای کار چرا؟ کار برای زندگی مادی؟ به این برنامه‌ی خیالی غرب قناعت نکردم و راضی نبودم. خوب، بیش‌تر در آغاز حرکت آنچه در غرب رواج داشت از ادیان شرقی مخصوصاً «بودیسم» و «هندوئیسم» بود و این آیین‌ها را پی‌گیری، بررسی و دنبال می‌کردند. خوب من هم این‌طور، گاهی گرایشاتی به ایده‌ی سرخ‌پوستان در آمریکای لاتین پیدا می‌کردم و به طور کلی از ادیان توحیدی، اسلام، یهودیت و مسیحیت گریزان شده بودم. راهی به نور در سن 20 سالگی با کتاب‌های یک فیلسوف فرانسوی به نام «رنه گنون» که از جمله اولین فرانسوی‌های مسلمان بود، آشنا شدم. ایشان حدود 20 جلد کتاب در مباحث متافیزیک، توحید، نقد تمدن مدرن و نقد معنویات دروغین نگاشته بود که موجب جلب توجه می‌شدند. ایشان در سال 1951 میلادی فوت کرده. ایشان قبل از جنگ جهانی اول در اوج استعمار، اسلام آورد. این یک خصوصیت مهم بود. او کتاب‌های زیادی درباره‌ی اسلام و فلسفه و عرفان نوشته است. من تمام کتاب‌های ایشان را خواندم و با این مطالعات مسلمان شدم؛ یعنی توسط بحث فلسفی و عرفانی و شاید هم بیش‌تر عرفانی. آن وقت تصمیم گرفتم که زبان عربی را یاد بگیرم. وقتی مسلمان شدم رفتم برای ادامه‌ی تحصیل. از مسأله‌ی شیعه و سنی و فرق و اختلاف بین این دو هم اصلاً خبر نداشتم. رفتم مسجد برای مسلمان شدن و مسلمان شدم؛ ولی خبر نداشتم «سنی» چیست و «شیعه» چیست. در این یک سال اول که مسلمان شدم و با کتاب‌های استاد مطهری که شاگرد علامه طباطبایی بودند، با تشیع آشنا شدم. من تشیع را انتخاب کردم و شروع به مطالعه در رشته‌ی فلسفه و عرفان شیعه کردم. آشنایی با امام خمینی(ره) آشنایی با امام برای من خیلی مهم و مؤثر بود. من از زمان انقلاب درباره‌ی امام شنیده‌ بودم؛ حتی ایشان که در نوفل لوشاتو بودند من در جنوب فرانسه بودم. آن وقت هم تازه مسلمان شده بودم. همان سال که انقلاب اسلامی در جریان بود، مسلمان شدم؛ ولی خیلی با مسائل سیاسی و با تشیع آشنا نبودم. خیلی اعتماد هم نداشتم. متأسفم که از این فرصت استفاده نکردم و بی‌بهره ماندم. بعداً درسم پیش رفت و در سطح معرفت زبان عربی تسلطم بر زبان عربی بیش‌تر شد و توانستم متون عربی را خودم بخوانم؛ یعنی در دوره‌ی لیسانس و فوق لیسانس. در سالی که می‌خواستم رساله‌ی دکترای خود را شروع کنم، یکی از دوستان لبنانی من که صاحب کتاب فروشی بود، دو کتاب از تألیفات امام خمینی(ره) را به من معرفی کرد. این دو کتاب «شرح دعای سحر» و «مصباح الهدایه الی الخلافة و الولایة» بودند. وقتی کتاب حضرت امام(ره) را مشاهده کردم، گمان کردم که شاید این کتاب سیاسی است؛ ولی وقتی آن را کمی مطالعه کردم، دیدم سرشار از عرفان جوشان الهی است. این دو تا کتاب را خریدم. این اولین برخورد من با آثار امام بود. خوب آن وقت یک تحول عجیبی برای من پیدا شد؛ چطور ممکن است که این مرد که همه می‌گویند فقط یک مرد سیاسی است(یعنی تبلیغات غربی این‌ جور می‌گفتند) چنین آثاری داشته باشد؟ وقتی که یک کتاب درباره‌ی ابن عربی نوشته شد در فرانسه، توی روزنامه‌ها می‌نوشتند که آن اسلام خوبی است؛ ولی آن اسلام که (امام) خمینی می‌خواهد، این اسلام سیاسی است و هیچ فایده‌ ندارد. برادران دینی من هم در دست چیزی نداشتند که بتوانند مقایسه کنند. بدانند که این‌جور نیست. همه خیال می‌کردیم و یعنی الآن هم بعضی‌ها هنوز خیال می‌کنند که بله امام خمینی مثل بعضی از این اخوان المسلمین است که اصلاً از عرفان، فلسفه و معنویت اسلام خبر ندارد و فقط در کار سیاسی و مرد سیاسی بوده‌اند. من هم این جور خیال می‌کردم. وقتی که این کتاب‌ها را دیدم حقیقت را فهمیدم. خیلی علاقه‌ی شدید پیدا کردم نسبت به حضرت امام. تصمیم گرفتم که این آثار را به دیگران معرفی کنم. بعداً زبان فارسی را هم یاد گرفتم. کسانی که زبان عربی و زبان فارسی بلد نیستند نمی‌دانند که این آقا و این امام کیست. برعکس تبلیغاتی است که غربی‌ها می‌کنند. من هم تصمیم گرفتم که کار بکنم و تز دکترا بنویسم و در آن، شخصیت عرفانی امام خمینی را معرفی کنم. یکی از استادان برای نوشتن این تز اعلام آمادگی کرد که در مسایل فنی مرا کمک کند؛ ولی همچنان استاد راهنما در مسایل محتوایی نداشتم. به همین دلیل به ایران سفر کردم و برای اولین بار به دیدار استاد جوادی آملی رفتم. ایشان استاد سیدجلال آشتیانی را برای استاد راهنما به من معرفی کردند. بنده که قبلاً نام این استاد را در آثار هانری کربن مشاهده کرده بودم، با شیفتگی به سراغ او رفتم. وقتی به خدمت او رسیدم، به من گفت: «شما سه ماه در کلاس‌ها شرکت کنید و اگر موفق بودید می‌توانید ادامه تحصیل بدهید.» با علاقه‌ای که به مباحث عرفانی و فلسفی داشتم، هفت سال در محضر استاد آشتیانی شاگردی کردم و توانستم رساله‌ی دکتری خود را به پایان برسانم. رساله‌ای برای عارف ناشناخته‌ی قرن اساس کار این بوده که تمام عرفان امام مورد نظر امام مورد بررسی واقع شود؛ ولی بعد از تقریباً سه سال فیش برداری از آثار امام خمینی، دیدم که مطالب بیش‌تر از هزار تا هزار و پانصد صفحه خواهد شد. بین کار تصمیم گرفتم که فقط جلد اول الهیات مطرح بشود؛ یعنی انسان، خدا و خداشناسی، هدف راه انسان. جلد دوم ان شاء الله در آینده رهرو و کیفیت راه رفتن مطرح بشود که یک موضوع دیگر هم هست که الآن فیش‌های آن تقریباً تهیه شده و برای نگارش آماده است؛ یعنی جلد سوم؛ چون امام دو کتاب جداگانه درباره‌ی نماز نوشته‌اند که در واقع وسیله‌ی راه است. اگر بخواهم کامل بکنم، جلد سوم درباره‌ی وسیله‌ی راه خواهد بود. اسلام نابی که امام خمینی مطرح کرد درباره‌ی این اصطلاح، «اسلام ناب محمدی» که امام به کار برده‌اند، آنچه می‌توانم مطرح کنم، فقط این‌که من متخصص اسلام ناب نیستم. اصلاً جوابگو نیستم؛ ولی به نظرم یکی از خصوصیات مهم این اسلام ناب محمدی همان کامل بودن آن است؛ یعنی این‌که همه‌ی ابعاد رعایت بشود. امام یک اسلام مطرح می‌کنند مثل یک شخصیت کامل که البته در این اسلام بعضی چیزها مهم‌تر است و بعضی‌ چیزها اهمیت کم‌تری دارند؛ مثل «قلب» و «مغز» که از همه مهم‌تر است، یا بازو که مثلا‌ً برای دفاع اهمیت دارد؛ ولی پایین‌تر از مغز است و یا شکم که مثلاً مربوط به حیاط اقتصادی انسان است. حیاط اقتصادی جمعیت و جامعه هم اهمیت دارد، ولی کم‌تر از مغز و قلب، هر چیز همه، ابعاد یک وحدت و یک شخصیت واحد هستند. برای من «اسلام ناب محمدی» این‌طور است. تبعیض و بی‌عدالتی در مهد آزادی هم اکنون من چون مسلمان شده‌ام نمی‌توانم در دانشگاه فرانسه تدریس کنم و با وجود این‌که توانسته‌ام بهترین تز دکترا را دریافت کنم، از تدریس در دانشگاه محروم شده‌ام؛ حتی کرسی تدریس هانری کربن را به خانمی داده‌اند که آن وقت هیچ تزی نداشته است. بعضی از مسؤولان وزارت آموزش به استادان بنده گفته بودند که اگر فلانی بخواهد تدریس کند به تدریس صرف و نحو عربی در یکی از دبیرستان‌ها مشغولش می‌کنیم. فعالیت‌ها هم‌ اکنون مشغول تألیف، ترجمه و تفسیر قرآن کریم به زبان فرانسوی هستم که جلد اول آن در 600 صفحه به چاپ رسید و به عنوان کتاب اول قرآنی سال نیز انتخاب شده است. این مجموعه جمعاً در 7 جلد در یک پروژه‌ی 20 ساله به اتمام خواهد رسید. ضمن این‌که مشغول ترجمه‌ی تعدادی از تألیفات امام خمینی(ره) نیز هستم.
CAPTCHA Image