سینما

نویسنده


وقتی گاهی با خودم فکر می‌کنم بهترین فیلم‌هایی را که دیده‌ام کدام‌اند، بی‌اختیار یاد آن فیلمی می‌افتم که دو سال پیش سه مرتبه برای دیدنش به سینما رفتم؛ آخرین ساخته‌ی بلند رسول ملاقلی‌پور؛ فیلمی که نماینده‌ی ایران در اسکار 2008 بود. هنوز به خاطر دارم آن صحنه‌های بعد از تمام شدن فیلم را، مخاطبانی را که دستمال‌کاغذی به دست و با چشمانی خیس از روی صندلی‌های‌شان بلند می‌شدند. چه شاهکاری بود میم مثل مادر! نگاهی کوتاه به زندگی قبل از سینما رسول در سال 1334 در محله‌ای به نام عباسی در جنوب تهران متولد شد. وضع مالی پدرش زیاد خوب نبود و همین مسأله باعث شد تا رسول درس و مدرسه را کنار بگذارد و از همان سنین نوجوانی مشغول به کار شود. زمانی که بیش‌تر هم‌سن و سالان او در مدرسه مشغول به تحصیل بودند، او دورانی سخت و رنج‌آور را سپری می‌کرد. کار در کارخانه‌ی ریسندگی، کارخانه‌ی تولید مواد لبنی و کار در مطب دندانپزشکی از جمله شغل‌هایی بودند که او در آن سن و سال تجربه‌ی‌‌شان کرد. رسول بعد از این‌که از سربازی بازگشت، دوربینی کوچک تهیه کرد و به خیابان‌ها رفت. او اوّلین عکس‌هایش را از تظاهرات و راهپیمایی‌های مردم علیه رژیم پهلوی گرفت و بعد از مدتی اوّلین نمایشگاه عکسش را با همان عکس‌ها، در مسجد قلعه‌مرغی برپا کرد. پس از پیروزی انقلاب او به پیشنهاد فرج‌ا‌لله سلحشور به حوزه‌ی هنر و اندیشه‌ی اسلامی (حوزه‌ی هنری) رفت تا کار عکاسی، چاپ و ظهور عکس‌های آن‌جا را انجام دهد. رسول در سال 1359 با دوربین سوپرهشتی که از طرف حوزه‌ی هنری در اختیار او قرار داده شده بود به قم رفت و از مراسم سخنرانی امام خمینی(ره) فیلم‌برداری کرد. او در همان سال و همزمان با شروع جنگ به عضویت در سپاه پاسداران درآمد و به عنوان خبرنگار، آخرین روزهای مقاومت مردم در خرم‌شهر عکس و خبر تهیه می‌کرد. او نیز در آن موقع به خاطر فشار حمله‌های دشمن مجبور شد همراه مردم خرم‌شهر عقب‌نشینی کند. او با آن دوربین فیلم‌برداری که به صورت امانت در اختیارش بود، توانست در کنار عکاسی، فیلم‌برداری را برای بار دوم تجربه کند و از مناطق جنگ و عملیات‌ فیلم بگیرد. او نخستین تجربه‌ی فیلم‌سازی‌اش را با ساخت فیلم کوتاهی به نام خرم‌شهر رقم زد و بعد از آن در سال 1362 دو فیلم کوتاه دیگر ساخت؛ نخست فیلم کوتاه سقای تشنه‌لب و دیگری شاه خاموش که موفق به دریافت جایزه‌ی بهترین فیلم از جشنواره‌ی فیلم وحدت شد. نگاهی کوتاه به آثار سینمایی مرحوم رسول ملاقلی‌پور 1. نینوا؛ 1362 رزمنده‌ی نوجوانی به نام ابوالفضل مأمور می‌شود تا مجروحی را به پشت جبهه برساند. او در مسیر خود با غلام‌حسین، که راننده‌ی لودر بوده و در جبهه بر اثر ترکش نابینا شده است، آشنا می‌شود. غلام‌حسین همسر و فرزندش را در روزهای انقلاب از دست داده است. آن‌ها در بین راه با عده‌ای سرباز عراقی درگیر می‌شوند. ابوالفضل از ناحیه پا به شدّت مجروح می‌شود و غلام‌حسین او را به دوش می‌کشد. آن‌ها مجدداً با گروهی دیگر از نیروهای دشمن که قصد پیش‌روی دارند، درگیر می‌شوند و تا رسیدن نیروهای خودی، دشمن را از پیش‌روی باز می‌دارند. 2. بلمی به سوی ساحل؛ 1364 در زمانی که خرم‌شهر در خطر سقوط قرار دارد، یک گردان از پاسداران به فرماندهی مرتضی برای کمک به رزمندگان این شهر از تهران حرکت می‌کنند، و چون جاده‌های آن حوالی در دست عراقی‌هاست، آنان بایستی از بندر ماهشهر به وسیله‌ی هلی‌کوپتر خود را به خرم‌شهر برسانند؛ امّا کوشش او برای در اختیار گرفتن هلی‌کوپتر ناکام می‌ماند و مرتضی گردانش را با یک لنج از طریق خلیج‌فارس به خرم‌شهر می‌رساند. 3. پرواز در شب؛ 1365 برنده جایزه‌ی بهترین فیلم از پنجمن جشنواره‌ی فیلم فجر یک گردان نیروهای ایران در محاصره‌ی ارتش دشمن قرار می‌گیرد و ارتباط آن‌ها با قرارگاه مرکزی قطع می‌شود. چهار نفر از رزمندگان گردان انتخاب می‌شوند تا برای درخواست کمک، خود را به قرارگاه برسانند. از آن میان سه تن کشته می‌شوند و یکی خود را به قرارگاه می‌رساند. 4. افق؛ 1367 کاندیدای سیمرغ بلورین بهترین فیلم در هفتمین جشنواره‌ی فیلم فجر گروهی از غواصان بسیج و سپاه پاسداران برای انهدام سکوی الامیه تجهیز می‌شوند. رزمنده‌ای به نام نصرت به تنهایی به مأموریت شناسایی و عکس‌برداری از اسکله می‌رود. هم‌رزم او، احمد، که می‌داند نصرت بیمار است به دنبال او روان می‌شود. آن‌ها به محاصره‌ی دشمن درمی‌آیند. احمد، نصرت را فرار می‌دهد و خود دستگیر و کشته می‌شود. با اطلاعاتی که نصرت در اختیار رزمندگان قرار می‌دهد، اسکله‌ی الامیه منهدم می‌شود. 5. مجنون؛ 1369 ناصر برای تهیه‌ی مبلغی پول که می‌خواهد صرف مداوای بیماری قندش و بهبود زندگی بی‌سر‌و‌سامان خود و دوستش منوچهر کند، به خواسته‌ی شخصی به نام صفدری برای بمب‌گذاری در یکی از مناطق پر ازدحام جنوب شهر تهران، تن می‌دهد؛ ولی بر اثر روبه‌رو شدن با مسائل در محل مورد نظر، از تصمیمش منصرف می‌شود و بمب را از آن‌جا دور می‌کند. صفدری که خود از یک گروه ناشناس دستور می‌گیرد، درصدد برمی‌آید ناصر را به خاطر این نافرمانی از بین ببرد. 6. خسوف؛ 1371 خسرو، چند قاچاقچی اشیای عتیقه را با وانت به گورستان می‌برد تا آن‌ها جسد مومیایی شده‌ی زنی را از گور درآورند. 7. پناهنده؛ 1372 «بنفشه» و «سعید» زن و شوهری هستند که حدود ده سال را در خارج از کشور با فعالیت در گروه‌های منافق سپری کرده‌اند. آن‌ها به رغم مخالفت مافوق‌شان معروف به زاپاتا به ایران فرار می‌کنند. آن‌ها فکر می‌کنند که زاپاتا کشته شده، در حالی‌که او برای کشتن و یا بازگرداندن آن‌ها به ایران آمده است. «سعید» و بنفشه» به‌طور اتفاقی با «علی» یک بسیجی کهنه‌کار و راسخ آشنا می‌شوند و در خانه‌ی او پناه می‌گیرند. زاپاتا خانه‌ی علی را محاصره می‌کند و درگیری شدیدی میان آن‌ها اتفاق می‌افتد. 8. نجات یافتگان؛ 1374 زمان جنگ است و درمانگاه صحرایی بمباران می‌شود. امدادگران هلال‌احمر یک رزمنده‌ی قطع نخاعی را همراه خود و به سمت نیروهای ایرانی می‌آورند و در این راه به مشکلات زیاد بر‌می‌خورند‌... 9. سفر به چزابه؛ 1374 کاندیدای سمیرغ بلورین بهترین کارگردانی از جشنواره‌ی فیلم فجر وحید در حال ساختن یک فیلم جنگی است. او از علی دوست آهنگسازش دعوت کرده تا با دیدن قسمت‌هایی از فیلم که آماده شده، آهنگی بسازد؛ امّا علی نمی‌تواند با فیلم ارتباط درستی پیدا کند. علی به قصد آشنایی با فیلم به همراه وحید به محل فیلم‌برداری می‌رود؛ امّا ناگهان هر دو با رفتن به یکی از خاک‌ریزهای ساخته شده، خود را در قلب سنگرهای واقعی جبهه، در منطقه‌ی چزابه می‌یابند. 10. هیوا؛ 1377 برنده‌ی سیمرغ بلورین بهترین فیلم و بهترین کارگردان از هفدهمین جشنواره‌ی فیلم فجر هیوا اکبری پس از گذشت پانزده سال از مفقود شدن همسرش حمید در بحبوحه‌ی جنگ، تصمیم می‌گیرد تا از مناطق جنگی و خانه‌ای که در آن با همسرش زندگی می‌کرده، بازدید کند. امیر کرمی، که اکنون سفیر ایران در سنگال است و زمانی جزو همراهان حمید در جنگ بوده می‌خواهد با هیوا ازدواج کند؛ ولی هیوا به رغم نشانه‌هایی از شهادت حمید همچنان در پی شوهرش است. 11. کمکم کن؛ 1377 شولان صاحب یک دامداری، چنان عرصه‌ی زندگی را بر دامپزشکی جوان به نام حبیب تنگ می‌کند که او وادار به خودکشی می‌شود. 12. نسل سوخته؛ 1378 دختر جوانی به نام ستاره اسدی در عمارت یکی از آخرین شاهزادگان قاجار به عنوان پرستار امیربهادر، پسر معلول شاهزاده، مشغول به کار می‌شود. طی چند روز شاهزاده‌ی پیر مجذوب ستاره می‌شود و از او خواستگاری می‌کند؛ امّا با شنیدن جواب منفی از ستاره، مشکلات زیادی را برای او به‌وجود می‌آورد. 13. قارچ سمی؛ 1380 کاندیدای سیمرغ بهترین فیلم و بهترین فیلم‌نامه از جشنواره‌ی فیلم فجر مهندس دومان قائمی سردار دوران جنگ تحمیلی که اکنون به عنوان مدیر یک شرکت ساختمانی فعالیت می‌کند، به‌طور ناخودآگاه خاطراتی از جنگ را به یاد می‌آورد که باعث می‌شود آرمان‌ها و ارزش‌های آن دوران بار دیگر پیش چشم او زنده شود؛ ارزش‌هایی که با شرایط امروز جامعه و موقعیت شغلی وی در تضاد قرار گرفته‌اند. 14. مزرعه‌ی پدری؛ 1382 محمود شوکتیان برای جلسه‌ی نقد و بررسی آخرین کتابش به نام «مزرعه‌ی پدری» به اهواز دعوت شده تا در یک همایش ادبی درباره‌ی ادبیات جنگ سخنرانی کند. او در زمان جنگ، همسر و دو فرزندش را بر اثر بمباران دشمن از دست داده، امّا در خیال خود آن‌ها را زنده می‌پندارد و در این سفر نیز در ذهن خود با آن‌ها همراه است. 15. میم مثل مادر؛ 1385 پزشکان، دلیل وضعیت سعید فرزند سپیده را ناشی از استنشاق گازهای شیمیایی در زمان جنگ توسط سپیده می‌دانند. سهیل (پدر سعید)‌اصرار دارد تا فرزند را به یک آسایشگاه تحویل دهند؛ امّا سپیده مخالفت می‌کند و‌... پرواز به شش‌گوشه‌ی عرش رسول ملاقلی‌پور در سال 1385 به کربلای معلا رفت. او در آن سفر، موقعیت لوکیشن‌های فیلمی را که می‌خواست در عراق بسازد بررسی کرد و دید. سپس به سراغ هنرمندان اصفهانی رفت و از کارگاهی که در آن‌جا برای طراحی ضریح مطهر امام حسین(ع) برپا کرده بودند بازدید کرد. او در همان سفر و طی بازدیدهایش از کارگاه ضریح مطهر سیدالشهدا(ع)، آخرین اثرش را که یک فیلم مستند به نام شش‌گوشه‌ی عرش بود ساخت. رسول ملاقلی‌پور در شانزده اسفند‌ماه سال هزار و سیصد و هشتاد و پنج رهسپار بهشت‌زهرا(س) شد. روحش شاد!
CAPTCHA Image