امام خمینی


هواپیما به زمین که نشست، کوچه‌های تهران پر از هیاهوی آمدنت شد. درخت‌ها قد کشیدند تا آسمان و چشم آینه‌ها از شوق دیدارت به اشک نشست. آن روز، ثانیه‌ها جور دیگری بودند و دقیقه‌ها انگار، قصد گذر نداشتند! کاش زمان می‌ایستاد تا یک دل سیر تماشایت می‌کردیم و حرف‌هایت را بیش‌تر می‌شنیدیم! آن روز، هواپیما به زمین که نشست، عطر اهورایی‌ات پیچید در کوچه باغ‌ها و ما بی‌آن‌که بدانیم، عشق را نفس کشیدیم. آن روز که آمدی نه ۱۲ بهمن، که سبزترینِ روز خدا بود. چه‌قدر برای نثار مهربانی، فرصت داشتیم و چه‌قدر لبخند روی لب‌ها نشسته بود. انگار همه‌ی کبوترهای دنیا آمده بودند به پیشوازت که آسمان (از فرودگاه تا بهشت‌زهرا) یک تکه سپید بود! سپید مثل زلالی نگاهت، مثل امتداد اندیشه‌هایت. آن روز که آمدی، مردم اشتیاق را به هم تعارف می‌کردند و چشم‌هاشان پر از زیارت‌نامه‌ی دیدارت بود. آن روز که آمدی لحظه‌ها بوی اقیانوس می‌داد و هرچه ستاره آمده بود روی زمین. آن روز که آمدی، انبساط نگاهت را به منتظرانت بخشیدی که ما بعد این همه سال هنوز گرمای مهربانی تو را خوب می‌شناسیم. کاش هر روز ۱۲ بهمن ۵۷ بود! کاش هر روز، روز آمدن تو بود!
CAPTCHA Image