کوچه مسجد


ای خدای مهربان! تو را در لابه‌لای اشک‌هایم وقتی که جاری می‌شوند احساس می‌کنم. وجودت را با چه کلامی توصیف کنم؟ هستی‌ات گواه راستی است. ای خوب! بگو کدام قاصدک بوی مهر تو را برایم به ارمغان خواهد آورد؟ بارانت را بر من ببار تا با طراوت بمانم! غیر از تو، کوچک‌ترین دوست من در کودکی، سنجاقکی سرخ بود که هر روز مرا به یک مزرعه می‌برد و نام گل‌ها را به من می‌آموخت. ای نماد نیکی‌ها! شب‌ها زیر بالشم ستاره‌ای می‌گذاری تا خواب‌های خوب ببینم. خواب‌های شبانه‌ام پر از خاطره است. وقتی به زنجره‌ها شب بخیر می‌گویم، می‌دانم که فردا خورشید پلک‌های بسته‌ی مرا می‌بوسد و از خواب بیدارم می‌کند. می‌خواهم بامدادان نماز عشق بخوانم و سبک‌بال به سویت پرواز کنم تا در کوچه‌های تاریک دلم که سال‌هاست مسدود شده است روزنه‌ای باز کنم. آری، خواندن نماز عشق تمام خوش‌بختی من است تا از نردبان صداقت بالا روم و تو را از نزدیک بستایم.
CAPTCHA Image