کوچه یخی


شنبه: قبل از شروع مسابقه با جمعی از دوستانِ بازیکن قدیمی، شیر یا خط انداختیم. شیر اومد. خلاصه سر شیر آب رفتیم و حسابی دست و صورت‌مان را شستیم و نفری یک لیوان شیر هم خوردیم و با پیشنهاد یکی از بازیکن‌ها، سری به باغ وحش زدیم. مدیر باغ وحش از دیدن بچه‌های تیم، خوش‌حال شد و به هر کدام از ما یک شاخه گُل میمون داد و ما را با ماشین به مسابقه رساند. یکشنبه: وقتی وارد زمین شدم، متوجه شدم بازی‌کنانِ تیم مقابل، شب قبل از بازی همگی گلابی خورده و امروز برای گُل‌خوردن هیچ علاقه‌ای ندارند و فردا قرار است با زنگ گُل ساعتی بیدار شوند. دوشنبه: در دقایق پایانی بازی، گُلی که مستقیم وارد دروازه شد، مورد تشویق راننده‌ی تاکسی قرار گرفت و او آن روز را تا پاسی از شب به رساندن بازی‌‌کنان اختصاص داد. سه‌شنبه: با این‌که می‌دانستم دوستم به تازگی دروازه‌بان تیم شده است و هیچ علاقه‌ای به گُل ندارد، با خریدن چند شاخه گُل به دیدارش رفتم. چهارشنبه: امروز برای این‌که کسی نتواند برای من پاپوش بدوزد، پشت پا به همه چیز زدم و با خرید یک جفت کفش ورزشی، خود را قبل از شروع مسابقه به زمین بازی رساندم. پنج‌شنبه: در دقایق سی و پنج بازی، بازی‌کن هفت خط با یک شوتِ محکم، تیرک افکار مرا بر هم زد و من هم از ترس گُل خوردن ترجیح دادم مقداری گُل‌گاوزبان بخورم؛ قبل از این‌که صورتم گُل بیندازد. جمعه: فقط استراحت می‌توانست کمی حال مرا جا بیاورد و بعد هم یک خواب سنگین چند ساعته؛ امّا به یکباره خشونت دو تیم موجب پرتاب یک لنگه کفش ورزشی به سرم و پریدن من از خواب بعد از ظهر جمعه شد.
CAPTCHA Image