کوچه روبرو


یکی از آرزوهایم این است که مطبوعات و رسانه‌ها با من مصاحبه کنند! چرا می‌خندید؟ چه اشکالی دارد؟ بنابراین خودم آرزوی خودم را برآورده کردم. از فوایدش هم این است که سؤال‌هایی را که دوست دارم از خودم می‌پرسم. مصاحبه‌ی من را بخوانید: * اول خودت را معرفی کن. - من نیلوفر شهسواریان هستم، متولد ۱۳۷۳ از تهران. * تحصیلاتت چیست؟ - کلاس سوم راهنمایی می‌روم، اما تصمیم دارم رشته‌ی ادبیات فارسی را ادامه دهم. * چرا؟ - چون رشته‌ی مورد علاقه‌ام است. همیشه درس فارسی را دوست داشتم و دارم و نمره‌های خوبی از آن می‌گیرم. * دوست داری چه شغلی داشته باشی؟ - نویسندگی و شاعر بودن. کلّاً روزنامه‌نگاری دیگر. الآن هم تقریباً همین شغل را شروع کرده‌ام. برای مجلات مطالبم را می‌فرستم. خبرنگار افتخاری دوچرخه هستم. * چند وقت است که می‌نویسی؟ - تقریباً از کلاس سوم دبستان تا حالا. * اولین شعر یا داستانت یادت می‌آید؟ - بله، اولین شعرم به اسم «وای چه هوا بهاری!» بود، و اولین داستانم را بعد از خواندن کتاب تقریباّ ۵۰۰ صفحه‌ای قصه‌های تازه از کتاب‌های کهن نوشتم. گردآورنده‌ی این کتاب آقای مهدی آذریزدی هستند. اسم داستانم «سوگلی و پسر پادشاه» بود. * فکر نمی‌کنی این شغل کم‌درآمد باشد؟ - نه، اصلاً! به نظر من ما خودمان در هر شغلی که باشیم باید کاری کنیم تا شغل‌مان پر از درآمد باشد. مثلاً من نمی‌توانم کتابی بنویسم که خیلی پرفروش باشد و پولش در جیب خودم برود. مثل هری‌پاتر جی.کی رولینگ. در حالی که کتابی هم می‌توانم بنویسم که اصلاً زیبا نباشد و کسی آن را نخواند. * معمولاً چه کتاب‌هایی می‌خوانی؟ - کتاب‌های داستانی و رمان و شعر می‌خوانم. * از چه نویسنده یا شاعری بیش‌تر خوشت می‌آید؟ - جی.کی. رولینگ، شل سیلور استاین، هوشنگ مرادی کرمانی و قیصر امین‌پور. * کسی در نوشتن به تو کمک می‌کند؟ - بله، خیلی. مثلاً خانم بابایی مربی کانون‌‌مان خیلی در این زمینه به من کمک می‌کنند و خیلی چیزها به من یاد دادند. مادرم هم همیشه مشوق و یک‌جورهایی منتقد من بوده است. از آن‌ها واقعاً تشکر می‌کنم. * تفریحت چیست؟ - بیش‌تر کتاب و مجله می‌خوانم و بسکتبال بازی می‌کنم. * آرزوهایت... - آرزوهایم خیلی زیاد است. یکی از آن‌ها این است که کتابی چاپ کنم تا پرفروش‌ترین کتاب جهان شود. * فکر می‌کنی در آینده به آرزوهایت می‌رسی؟ - چرا که نه، حتماً! اگر آدم خودش هدف داشته باشد و تلاش کند و در کنارش هم کمی سختی، حتماً به هدفش می‌رسد. * به نوجوانان هم سن و سال دست به قلمت چه پیشنهادی داری؟ - به آن‌ها می‌گویم تا می‌توانند کتاب بخوانند. اگر هم کتاب بدی خواندند، اشکالی ندارد؛ چون تجربه‌ای می‌شود برای پیدا کردن کتاب‌های خوب. اگر هم اهل قلم نیستند، چندبار سعی کنند داستان یا شعری را بنویسند. شاید موفق شوند! فقط با مطالعه‌ی فراوان می‌توان یک اثر قوی نوشت. * جمله‌ی آخرت... - امروز توانی و ندانی فردا که بدانی نتوانی دیدید چه راحت بود! به این می‌گویند یک گفتگوی خودی. اگر در آینده آدم معروفی شدید، گفتگوهای‌تان را به همه نشان دهید تا سوژه‌ی قشنگی بشود. من که از گفتگو با خودم بسیار لذت بردم! (از خودم تعریف نمی‌کنم‌ها!)
CAPTCHA Image