نویسندگان
خواندید که:
در همسایگی قلمرو اوزون حسن، سلطان محمد عثمانی به کشورهای اروپایی حملهور شد. یکی از این کشورها طرابوزان بود که حاکم آن تصمیم گرفت با اوزون حسن ارتباط برقرار کند. به همین خاطر دختر حاکم طرابوزان به عقد اوزن حسن درآمد. همین باعث تقویت اوزون حسن و حمایت کشورهای دیگر اروپایی از او شد، و نیز با فرستادن سفیر و اسلحه و مهمات گرم به دیار بکر تلاش کرد که اوزون حسن را قوی کند تا جلو سلطان محمد عثمانی را بگیرد. اوزون حسن از این فرصت استفاده کرد و توانست قراقویونلوها را شکست دهد و سپس به ایران حمله کند. ایران در دست حاکمان تیموری دچار آشوب شده بود. اوزون حسن به راحتی توانست ایران را در اختیار بگیرد و تا مرکز پیش برود. او تبریز را پایتخت خود قرار داد و قلمرو حکومتیاش وسیع شد.
پسری از دیار بکر
اوزون حسن رو به سفیر جدید کرد و به او خوشآمد گفت. باربارو که محو کاخ شاهانهی اوزون حسن شده بود به علامت تشکر سر تکان داد و شروع به صحبت کرد. مترجم، کلمه به کلمه صحبتهای سفیر را که از ونیز آمده بود، ترجمه میکرد: «ما از ونیز به اینجا آمدهایم و در راه، سختیهای زیادی کشیدیم. مالمان به غارت رفت و فقط جانمان را سالم به اینجا آوردهایم. اول این که سلام ملکهی ونیز بر شما باد! بعد اینکه میخواهیم پیام ایشان را به شما تقدیم کنیم.»
اوزون حسن ناخوداگاه یاد یازده سال پیش افتاد. آن زمان که هنوز در دیار بکر بود و سلطان محمد عثمانی به جهانگشایی خودش ادامه میداد. ترس، کشورهای اروپایی را فرا گرفته بود و ونیز، مجارستان و کشورهای دیگر برای پیدا کردن متحد به فکر اوزون حسن افتادند. سال ۸۶۹ بود که اولین سفیر ونیز با کلی وسایل جنگی گرم مثل تفنگ و توپ و نیروی نظامی به دیار بکر آمدند و همین باعث شد که اوزون حسن به سلاح گرم مسلح شود. او توانست جهانشاه قراقویونلو را در سال ۸۷۲ شکست دهد. بعد رو به ایران کرد و به جنگ ابوسعید تیموری رفت. ایران در دست بازماندگان تیموری بود. اوزون حسن از این فرصت استفاده کرد و توانست با تصرف آذربایجان به طرف ایران پیشروی کند و حکومت بزرگی را در ایران تشکیل دهد. از آن پس تبریز را پایتخت خود قرار داد. او آنقدر قدرت پیدا کرده بود که حتی قصد مبارزه با سلطان محمد عثمانی را داشت؛ اما فعلاً به این فکر بود که پایگاه خود را در ایران محکم کند.
باربارو نامهی ملکهی ونیز را به اوزون حسن داد. اوزون حسن آن را به مترجم داد تا بخواند.
بزمی دوستانه تشکیل شد. بابارو به نوازندگان چیرهدست چشم دوخت که هرکدام چیزی مینواختند؛ چنگ، عود، کمانچه، سنج و نی انبان. او به آیندهی خود در ایران فکر میکرد. اوزون حسن برای دلجویی از بابارو دست بر پشت او زد و گفت: «نگران نباش! اینجا برای تو امن خواهد بود. از این پس یکی از محرمان کاخ ما هستی.»
روز به روز روابط دوستانهی ایران و ونیز بیشتر میشد. اوزون حسن باربارو را به جلسات مهمش هم دعوت میکرد و از او مشورت میخواست. باربارو در مدتی که در ایران بود موفق شد شهرهای ایران را از نزدیک ببیند. او سفرنامهای نوشت و در سفرنامهاش، صنعتگران و هنرمندان ایرانی این عهد را تحسین کرد؛ بخصوص زرگران و نقرهکاران را که آثار چشمگیری داشتند. به نظر باربارو هیچ هنرمند ونیزی نمیتوانست به پای هنرمندان ایران برسد.
***
فصل کوچ بود. همراهان اوزون حسن آمادهی رفتن به منطقهی خوش آب و هوای قره باغ میشدند. اوزون حسن از باربارو پرسید: «آیا میل داری با ما سفر کنی یا میخواهی در همینجا بمانی؟»
باربارو که تحت تأثیر ادبیات و فرهنگ ایران قرار گرفته بود، جواب داد: «با غم و رنج به سر بردن در خدمت شما را به زیستن در ناز و نعمت در غیب شما ترجیح میدهم.»
اوزون حسن با شنیدن این حرف دستور داد اسب و خیمه و مقداری پول در اختیار باربارو بگذارند.
کاروان راهی قرهباغ شد و در آن منطقهی سرسبز و زیبا ماندگار شدند. با این حال اوزون حسن از وضعیت قلمرو خود بیخبر نبود. ادارهی امور لشکری زیر نظر مستقیم او بود. او حاکمان منطقهها و ناحیههای مختلف را انتخاب میکرد. معمولاً برای این کار از پسران و نزدیکان خود بهره میبرد.
آن روز یکی از پسران اوزون حسن که حاکم نواحی بغداد بود با تعدادی از بزرگان به دیدن پدر آمد. آنها همراه خود هدیههایی مثل اسب، شتر و چند تخته ابریشم داشتند که به شاه تقدیم کردند. اوزون حسن که حالا سنی از او گذشته بود و پنجاه ساله بود، همهی هدیهها را به اطرافیان خود بخشید و شادی را بین همه تقسیم کرد. اما به یکباره خبر ناگواری، کام شاه ایران را تلخ کرد. اغورلو محمد، پسر دیگر اوزون حسن که حاکم شیراز بود، دست به شورش زده بود. با این خبر، اوزون حسن بیدرنگ دستور حمله به شیراز را صادر کرد.
حاکم ایران اول دستور داد که از لشکر آمار گرفته شود. سواران در دشت وسیع حلقه زدند؛ به طوری که سر اسبی به سر اسب دیگر میخورد. در میان سواران هم مردان بیسلاحی دیده میشدند. شمارش آن همه اسب و سوار کار آسانی نبود و این کار مدتها طول میکشید. به همین خاطر اوزون حسن فرماندهان خود را مأمور کرد تا از سپاهیان خود آمار بگیرند.
بارباروی دقیق فرصت را غنیمت شمرد. او با خادم خود از میان سواران میگذشت و برای هر پنجاه نفر که میشمرد، لوبیایی در جیب خود میگذاشت. او به راحتی توانست تعداد سپاهیان و چهارپایان را بشمارد. شش هزار چادر، سی هزار شتر، پنج هزار استر، پنج هزار یابو، دو هزار الاغ و بیست هزار اسب، حاصل شمارش او بود.
کمانداران و نیزهداران اوزون حسن آمادهی جنگ بودند. پا به پای آنان پیشهورانی بودند که کارشان جنگ نبود. آنها نیروهای کمکی لشکر بودند. خیاطها، کفشدوزان، آهنگران، زیندوزان و تیرسازان کسانی بودند که نیازمندیهای اردو را تأمین میکردند. کسانی هم بودند که کارشان حمل نان، گوشت و میوه بود.
اغورلو محمد وقتی این خبر را شنید، با تعدادی از یاران خود از شیراز فرار کرد؛ چون نمیتوانست در برابر نیروی عظیم پدرش مقاومت کند. او که درمانده بود، به قلمرو سلطان عثمانی رفت و پناهنده شد.﷼
ارسال نظر در مورد این مقاله