سبزینه

نویسنده


* خیلی دلش می‌خواست امسال هم مثل بقیه‌ی بچه‌های مسجد زودتر از بزرگ‌ترها به فکر برنامه‌ریزی مراسم عزاداری ماه محرم باشد. به خاطر بیماری مادرش مجبور بود هر شب در خانه بماند. فکر کرد امسال حتی شب عاشور هم‌...؟ ده شب گذشت. درست شب دهم بود که خواب دید رفته زیارت، آن هم کربلا، یک شال مشکی دور گردن، وسط صحن ایستاده بود‌... * شب عاشورا بود. او هم همیشه سعی می‌کرد در هیأت‌های دست اول و به قول خودش توپ شرکت کند. بعد از مراسم هم با کلی آب‌و‌تاب تعریف برنامه را می‌کرد. همین‌طور که داشتیم می‌رفتیم، نقشه‌ی شب عاشورای امسالش را می‌گفت. از داخل کوچه صدایی شنیدیم. رفتیم جلوتر. چند‌تا بچه‌ی 15-16 ساله با یکی دو‌تا پرچم کوچک و قدیمی، روی فرش نشسته بودند و زیارت عاشورا می‌خواندند. پشت‌سرشان نشستیم. اوّلین‌بار بود که موقع سلام زیارت عاشورا، لرزش شانه‌هایش را حس می‌کردم. * می‌گفت هر کس مهمانی می‌رود بالأخره باید برگردد. اگر خودش هم نخواهد، صاحب‌خانه به زور بیرونش می‌کند. از قدیم و ندیم گفته‌اند که «آدم کنگر نمی‌خوره، لنگر بندازه»‌… امّا من خانه‌ای را می‌شناسم که به اندازه‌ی همه‌ی مردم زمین جا دارد. نه‌تنها صاحب‌خانه هیچ‌وقت کسی را بیرون نمی‌کند، تازه هر روز بهترین پذیرایی را هم می‌کند. برای ما هم جا هست؛ امّا صبر کنید! آخر برای وارد شدن به این خانه باید چیزهایی داشته باشید؛ یک دل عاشق، یک قلب آماده، یک روح پر‌خروش و چشم‌های بارانی. سرمایه‌ی بزرگی است؛ ولی به این مهمانی بی‌نظیر می‌ارزد. من و تمام بچه‌های هیأت محله‌ی‌مان از محرم امسال قرار گذاشتیم بار و ‌بنه را جمع کنیم و زودتر به این مهمانی برویم. یادم رفت بگویم، هر کس وارد این خانه می‌شود، به او یک نشان می‌دهند که همه او را می‌شناسند. می‌دانند این آدم دیگر وارد این خانه شده. به همین خاطر باید رعایت خیلی چیزها را بکند تا آبروی این ضیافت حفظ شود. نشان محب اهل‌بیت در قلب مهمانان ثبت می‌شود.
CAPTCHA Image