با گذشتگان قدمی بزنیم


☫تیر «حکمت» تیر است و دل مؤمن‌، هدف و خدا تیرانداز است‌. و این تیر خطا نکند‌! منصور حلّاج ☫یک شعر اداری ای کاش این کلبه‌ی ساده بر لب رود یک روز محل کار من باشد ... ای کاش بدون بخشنامه می‌خواندم و چرخ می‌زدم من با موج و نسیم ای کاش پرونده‌ی من که باز می‌شد می‌ریخت از آن گل و ترانه عمران صلاحی ☫دیگ و چغندر دروغگویی گفت‌: «پدرم کشاورز بود و سالی یک چغندر عمل می‌آورد که در بیرون آوردنش چهارصد بیل دار، بیل می‌زدند و هیچ یک بیل‌دار پهلویی خود را نمی‌دیدند!» دروغگوی دیگر گفت‌: «پدرم مسگر بود و سالی یک دیگ از دست درمی‌آورد که در ساختنش صدای چکش این چکش‌کار را چکش‌کار دیگر نمی‌توانست بشنود‌.» دروغگوی اوّلی پرسید: «چنان دیگی به چه کار آید؟» جواب داد: «برای پختن چغندر پدر تو!» قند و نمک- جعفر شهری ☫نامه‌ی دوستانه مهربان من! دیشب که به خانه آمدم‌، خانه را صحن گلزار و کلبه را طبله‌ی عطار دیدم‌. میهمانی که مایه‌ی ناز و محرم راز بود گفت: قاصدی وقت ظهر‌، کاغذی سربه مهر آورده که سربسته طاق ایوان است و گلدسته‌ی باغ رضوان‌. با کمال شعف و شوق‌: مهر از سرِ نامه برگرفتم گویی که سرِگلابدان است ندانستم نامه‌، خط شماست یا نافه‌ی مشک ختا‌، نگارخانه‌ی چین است یا نگارِ خانه‌ی عنبرین‌. به خدا که به آن جان‌ِ عزیز‌، برای من تب خیز است‌، بلکه از ملک آذربایجان‌، آذرها به جان دارم‌. ایام هجر است و لیالی بی‌فجر‌. درد دوری هست‌، تاب صبوری نیست‌. رنج حرمان موجود است‌، راه درمان مسدود‌. همین بهتر که چاره‌ی این بلا از حضرت جلّ‌و عله خواهم تا به فضل خدایی‌، رسم جدایی از میان برافتد و بخت بیدار و روز دیدار‌، بار دیگر روزی شود‌. منشآت‌- قائم مقام فراهانی ☫ورود افغان شاه سلطان حسین صفوی سومین پسر خود‌، طهماسب میرزای هجده‌ساله را که پرورده‌ی حرم و جوانی نالایق و عیاش بود‌، ولی‌عهد خویش کرد‌ و او را برای اقدام جهت تهیّه‌ی سپاه و مقابله با شورشیان اعزام کرد‌. محاصره‌ی اصفهان طولانی شد و قحطی مستولی گشت‌. نان و آذوغه نایاب شد و کار به خوردن سگ و گربه و مردار و چرم و پوست کهنه و حتی گوشت انسان کشید‌. سختی و تنگی به جایی کشید که روز عاشورا شاه از حرمسرا خارج شد و بر مصیبت اهل شهر گریه کرد‌. دو روز بعد تحت فشار درخواست مردم محنت‌زده تصمیم به تسلیم گرفت‌. با جمعی از امرا از اصفهان خارج شد و در فرح‌آباد به دیدار محمود شتافت‌. آن‌جا تاج خود را به محمود داد و به او برای سلطنت‌، مبارک‌باد گفت‌. با این حال‌، قزلباش کُشی راه افتاد‌. شهر که تقریباً از سکنه خالی بود‌، غارت شد‌. اموال مردم مصادره شد‌. سلطان و فرزندان و کسان وی به حبس افتادند و بعدها به دست جلادان افغان به قتل رسیدند‌. محمود افغان که بعضی از این بچّه‌ها را تقریباً به دست خود کشت‌، از احساس ندامت دچار جنون و نوعی مالیخولیا شد و به زاری مرد‌. روزگاران- دکتر عبدالحسین زرین کوب ☫خر و طلا اگر بر خری زینی از زر نهی
CAPTCHA Image