آسمانه

نویسنده


می‌خواستم بدانم استعداد شعری دارم یا نه؟ اگر ندارم بی‌خیال شم. می‌خواستم یه چیزی بگم. من و تو تقریباً هم‌سن هستیم. فقط من یک کمی از تو بزرگ‌ترم. یه سؤال مهم؛ اگه من در مورد امام زمان یا شهدا متن ادبی و یا شعر بنویسم براتون، به دردتون می‌خوره و می‌شه تو مجله از اون استفاده کرد؟ اگه به دردتون می‌خوره یه بسم‌الله بگید، بقیه‌اش با من.... عاطفه الله‌اکبری‌- قم عاقبت یک روز مغرب محو مشرق می‌شود عاقبت غربی‌ترین دل نیز عاشق می‌شود شرط می‌بندم زمانی که نه زود است و نه دیر مهربانی حاکم کل مناطق می‌شود «برای سلامتی و تعجیل در ظهورش صلوات....» گرچه، اگر از منتظران ظهورش بودیم؛ چون دیده‌ی نرگس نگرانش بودیم. گرچه این جوری نیستیم، ما هم یه چیزایی حالیمونه! سلام! سلامی به گرمی وجودتان که زمستان دلم سال‌هاست انتظارش را می‌کشد! نمی‌دانم امروز چه روزی است که شما نامه‌ی مرا می‌خوانید؛ ولی می‌دانم یاد جمعه‌ای می‌افتید که من دل‌خسته از انتظار این دوبیتی را برای‌تان نوشتم. قبل از این که از حال و هوای انتظار بیام بیرون براتون دو حدیث در مورد صلوات می‌نویسم که صفا کنید: پیامبر اکرم(ص) فرموده‌اند: «هر کس صد بار بر من و آل من درود فرستد، خداوند صد حاجت او را برآورده می‌سازد.» «کسی که صلوات بر من را فراموش کند، راه بهشت را گم کرده است.» من به سیاه سفید بودن مجله راضی‌ام. می‌ترسم تو را هم مثل سروش از دست بدهم. تازه سروش صفحاتش کاهی بود و ورشکست شد. شما که.... خدا آن روز را نیاورد! مجله خیلی پیشرفت داشته است؛ هم مطالب بچه‌ها و هم مطالب علمی و فرهنگی پیشرفت چشم‌گیری داشته است. گرچه گاهی اوقات برخی از صفحات حال آدم را می‌گیرد، ولی در کل با مجله صفا می‌کنم. تازگی‌ها مجله را به دوتا از دوستانم معرفی کرده‌ام که از آن خوش‌شان آمده است. احتمالاً تا چند وقت دیگر با اسم‌شان آشنا می‌شوی. الهام عظیمی (که داستان‌هایش واقعاً مناسب مجله است) و پرستو علی عسگرنجاد (که شعرهایش نظیر ندارد.) امیدوارم شما هم بعد از خواندن آثارشان نظر من را داشته باشید. راستی خیلی ممنون که نامه‌ی خیلی خصوصی خانم تقوی را چاپ کردید. برای اولین بار حرف‌های دلم را در مجله دیدم! ببینید این اعصاب منه... چرا دو شماره اول دفتر نداشت؟ سلام، سلام به گرمی و روشنی دل‌های مهربان‌تان. ببخشید که نتوانستم نامه‌ی قبلی‌ام را زودتر پست کنم. آخر به طرح ولایت رفتم و بعدش هم جای شما خالی به مشهد رفتم. سلام‌تان را به امام رضا(ع) رساندم. نمی‌دانم الآن در چه حالی هستید، ولی آرزو می‌کنم که شاداب و سلامت باشید. قصد دارم خاطرات طرح ولایتم را برای‌تان بنویسم. امیدوارم قصدم خودش را به روی کاغذ بکشاند! راستی مطالبی را که برای‌تان فرستاده‌ام لطف کنید دقیق بخوانید و بررسی کنید. اگر مناسب بودند و صلاحیت چاپ شدن را داشتند آن وقت چاپ‌شان کنید؛ چون من نمی‌خواهم مطالب من جای آثار خوب بچه‌های دیگر را بگیرد. همیشه منتظرت می‌مانم! فاطمه سپاسی‌- اراک دوست مهربانم سلام. سلامی به گرمی حرف‌های زیبایت، به روشنایی صفحات رنگی‌ات و به آبیِ آسمانیِ قلب آسمانی‌ات. امام حسن می‌فرماید: «آن کس که عقل ندارد، ادب ندارد، و آن کس که دین ندارد، شرم و حیاء‌ ندارد.» چه زیباست این جمله‌ی پرمعنا. آسمانه‌ی عزیز، اوّل از همه تولدت را تبریک می‌گویم. امیدوارم هزاران هزار سال زنده باشی و هر سال هدیه‌ی تولدت این باشد که یک صفحه تو را بزرگ‌تر کنند؛ یعنی صفحات بیش‌تری را در بر گیری. حالا که صحبت جشن تولد شد بگذار اوّل متنی را بنویسم که مربوط به تولدت است: تولدت مبارک! دوست عزیزم من یه مهمان ناخوانده‌ام. من یه دوست جدیدم که دلم می‌خواهد با آسمانه صمیمی شوم به اندازه‌ی تمام چشمه‌های جوشان و به اندازه‌ی تمام درختان؛ درختانی که برگ‌های‌شان را به دست باد می‌سپارند. به اندازه‌ی تمام نیزارهایی که در آغوش باد هستند و با نوازش‌های آرامش گویی شعله می‌کشند، به اندازه‌ی تمام ستاره‌های چشمک‌زن و به اندازه‌ی همه‌ی اشعه‌های خورشید که مانند تیرهای از کمان کشیده بر زمین فرود می‌آیند و... هر چه بگویم کم گفته‌ام. غرض از مزاحمت و گرفتن وقت طلایی‌تان تبریک گفتن تولد آسمانه است. امیدوارم آسمانه همیشه جاودان باشد و مانند شمعی نباشد که می‌سوزد و می‌سوزد تا عمرش تمام شود؛ یعنی آرزوی من برای آسمانه این است که تا دنیا هست، آسمانه هم برای نوجوانان باشد، گرچه قرار است او آرزوی من را برآورده کند، دلم می‌خواهد آسمانه مرا تا اوج به پرواز درآورد. از نظر من آسمانه شاید خاطره باشد برای همه‌ی نوجوانانی که روزی مثل ما بودند. آن‌هایی که روزی با نوشته‌های‌شان به جاده‌ی آسمانه آمدند و بر ریل‌های قطارش خیره ماندند، امّا بر قطارش سوار شدند و در مقابل فرودگاه محبت آسمانه‌ای ایستادند و با آسمانه و نوشته‌های‌شان در هواپیمای زلال مهربانی‌ها تا اوج ماه، تا اوج چشمه‌های آسمانی، تا اوج خنده‌های ستاره و تا اوجی که شاید تو هم آن را حس کرده باشی همسفر شدند. آری آسمانه همسفر است؛ همسفر همه‌ی نوجوانان. آسمانه همه‌ی نوجوانان را تا اوج هفتمین آسمان همراهی می‌کند و نوشته‌های‌شان را در بالاترین نقطه‌ی ممکن به پرواز درمی‌آورد؛ مانند پرندگانی که وقتی بال می‌زنند حس می‌کنی محبت و عشق و امید از آن‌ها لبریز است. به قول آسمانه این یک فرصت است؛ یک فرصت آبی برای همه‌ی کسانی که می‌خواهند بادبادک نوشته‌های‌شان را در فرازهای دور آسمان رها کنند. من هم دوست دارم همسفرش باشم و شاید.... یعنی امیدوارم آسمانه روزی برای من هم خاطره‌ای جاوید شود. دوست عزیزم! شاید برایت غریبه‌ای بیش نباشم؛ ولی می‌خواهم بگویم: «تولدت مبارک!» می‌خواهم بگویم: «امیدوارم تولد هزارسالگی‌ات را تماشاگر باشم!» می‌خواهم بگویم: «ان شاءالله همیشه کامت شیرین و قلبت پر از امید باشد!» زینب عینی‌- قم یک نامه‌ی جانانه می‌خواستم در مورد آسمانه 110 (مرداد ماه) صحبت کنم و چند پیشنهاد و انتقاد. 1) اگر می‌شود در آسمانه بخشی را بگذارید با عنوان «شهر من» و در این قسمت، هر شماره یکی از بچه‌ها شهرش را معرفی کند. این که در کدام استان است، آب و هوایش، جاهای دیدنی و... مثلاً من نمی‌دانم صومعه‌سرا، فسا، رودسر، شیروان، زرند، کاکی بوشهر و... کجا هستند و خیلی خوب است که در موردشان اطلاعات داشته باشیم. فقط کافی است که شما در آسمانه یک اطلاعیه بزنید: «هر کس شهر را یا روستای خودش را معرفی کند و برای آسمانه بفرستد» آن وقت می‌بینید سیل نامه‌ها را. 2) می‌خواستم بگویم: «در چند شماره‌ی پیش، یکی از پسرها یک نقد در مورد آسمانه نوشته بود که من با بیش‌تر حرف‌هایش موافق بودم؛ چرا باید آسمانه این طوری باشد؟ چرا... چرا... چرا باید یک صفحه‌ی کامل به مطلب یکی از بچه‌ها در مورد برادرش اختصاص داده شود. مطلبی که هیچ سودی از خواندنش نصیب ما نشود. من نمی‌گویم چاپ نمی‌کردید یا چرا چاپ کردید. بالاخره او هم دوست داشته مطلبش چاپ شود. می‌گویم چرا یک صفحه‌ی کامل؟ شما که می‌دانید هر صفحه‌ی آسمانه آن قدر باارزش است که می‌تواند مطلب 7‌- 8 نفر را در خودش جای دهد! لااقل مطلبش را کوتاه می‌کردید در حد 5‌- 6 خط، نه یک صفحه‌ی کامل. اتفاقاً نثر خانم تقوی در این مطلب خیلی زیبا بود، ولی... 3) در پایان هر شماره از آسمانه، یک فرم نظرخواهی چاپ کنید. این طوری: (آسمانه‌ی 110، سبزینه داروک: اشتباه کتاب‌ها: ناخدای من:، دفتر خاطرات، و...) بعد ما جلو هر عنوان، نظرمان را راجع به مطلبش بنویسیم و آن را برای آسمانه بفرستیم. آسمانه بخواند و از بین نظرهای رسیده، نتیجه‌ی کلی بچه‌ها در مورد آن مطلب‌های 110 را در شماره‌ی مثلاً 114 بزند. این‌طوری، آسمانه 110، سبزینه (داروک: زیبا ولی تکراری) این‌طوری همه می‌فهمند که مطلب‌شان تا چه اندازه مورد قبول بچه‌ها بوده؟ درست است این کار سخت است، ولی کمک زیادی به پیشرفت ما می‌کند. باز هم تصمیم نهایی با شماست. 4) چرا آسمانه برای تابستان ویژه‌نامه نداشت (ماه تیر)؟ چرا تابستان که ما برای نوجوانان این قدر ارزش دارد، برای مجله‌ی ما نباید ارزش داشته باشد؟ درست است که خودمان باید مطلب می‌فرستادیم، ولی یک یادآ‌وری از جانب شما لازم بود. در کل چرا مطالب آسمانه به روز نیست؟ 5) به نظر من آسمانه نیازمند یک تغییر و تنوع بزرگ است. نمی‌دانم، یک جوری انگار یکنواخت شده است! انگار خواندنش مثل قدیم‌ها سال 84-85‌ به قبل کیف ندارد. من وقتی آسمانه‌های قبلی را که شما بهم دادید، می‌خوانم، آن‌قدر خوشم می‌آید؛ ولی الآن چی؟ کیفیت مطالب بچه‌ها پایین آمده است. اول دفتر مثل قدیم‌ها به آدم نمی‌چسبد و چندتا چیز دیگر که در نامه گفتم. 6) یک عیب دیگر آسمانه هم این است که مسابقه ندارد. 7) چرا دوستان آسمانه با هم حرف نمی‌زنند؟ چرا با هم دوست نمی‌شوند؟ چرا نمی‌توانند با هم دوست شوند؟ 8) با اعضا و دوستان فعال و هیأت تحریریه مصاحبه کنید. کاری ندارد یک سری سؤال برای‌شان می‌فرستید، آن‌ها هم جواب می‌دهند. این هم یکی از راه‌های آشنایی و دوستی دوستان آسمانه. 9) در یکی از شماره‌های قدیمی مجله خواندم که نوشته بود: سلام بچه‌ها همه‌ی دوستانش در سراسر کشور را به قم دعوت کرده است، چرا امروز این کار انجام نمی‌شود؟ 10) راستی، چرا مثل پارسال در شماره‌ی شهریور، اعضای هیأت تحریریه مشخص نشدند؟ معصومه بخشی‌نیا- قم اولین سلام به سلام بچه‌ها، اولین سلام به آسمانه! این اولین باری است که نامه می‌نویسم) البته دومین نامه؛ چون فکر می‌کنم نامه‌ی قبلی مفقودالاثر شده باشد. خیلی خیلی خوش‌حالم از این که دوست جدیدی پیدا کرده‌ام و به او نامه می‌نویسم و اوقات فراغتم پر می‌شود. با او حرف می‌زنم، درد دل می‌کنم، مطلب‌هایم را می‌فرستم و... خیلی خوش‌حالم، پروین اعتصامی هم می‌گوید: بی‌روی دوست‌، دوش شب ما سحر نداشت سوز و گداز شمع و من و دل، اثر نداشت البته امیدوارم مرا به عنوان دوست بپذیرید! دوستانم می‌گویند من خیلی خوش‌شانسم؛ مثلاً با دیدن اتفاق‌هایی که در کلاس می‌افتد. فکر می‌کنم همین‌طور باشد؛ چون وقتی سلام بچه‌ها رنگی شد من با شما آشنا شدم. از صفحه‌ها و مطالب و قیمت و... راضی هستم؛ اما در بعضی از صفحات فضای خالی خیلی زیادی وجود دارد که مطالب مفیدتر و بیش‌تری در آن جا می‌شود. یک سؤال هم دارم؛ چگونه می‌شود عضو تحریریه‌ی سلام بچه‌ها شد؟ چون من، هم داستان می‌نویسم، هم شعر، هم نقد، کاریکلماتور و... می‌نویسم. چون تازه با سلام بچه‌ها آشنا شده‌ام، از این موضوع‌ها خبر ندارم. البته آمادگی‌اش را هم دارم. بگذارید از فعالیت‌هایم بگویم! من خبرنگار افتخاری دوچرخه هستم، عضو مکاتبه‌ای مرکز آفرینش‌های ادبی و به کارگاه ادبی در کانون می‌روم. خیلی هم کتاب می‌خوانم. روی من می‌توانید حساب باز کنید. امیدوارم لذت ببرید. نیلوفر شهسواریان‌- 13 ساله‌- تهران سلام بچه‌های عزیزم، سلام! از تو چه پنهان این روزها خیلی بدجور حالم گرفته است. آن‌قدر ناراحت بودم که حتی دست و دلم نمی‌رفت برای تو که این قدر عزیزی نامه بنویسم. اصلاً خیلی مسخره است که آدم غصه‌های دلش را با کسی قسمت کند که حتماً خودش یک دنیا مسائل مهم‌تر دارد. ولی اصلاً بی‌خیال! آخر آدم بامرام! مثلاً آن نامه‌ی ما خصوصی بود که زدی چاپش کردی‌ها! نکند از این جور نقدهای سازنده (به قول رفقا سوزنده) خیلی دوست داری؟ اگر مایلی ما که هستیم! ملالی نیست جز دوری شما! یک پیشنهاد خیلی الکی امروز صبح زد به سرم. این که هر ماه دو تا یا سه تا داستان با عکس نویسنده‌های‌شان را چاپ کنید توی آسمانه. بعدش برو بچه‌های آسمانه که توی دفتر مجله برنامه‌های نقد دارند و پیش هم جمع می‌شوند، آن‌ها را بخوانند و نقد کنند. این جوری فقط تنها منتقد داستان‌های بچه‌ها خودت تکی نیستی. قبلاً از این کارها درباره‌ی داستان‌های ترجمه گاهی می‌کردید. این جوری وقتی چندتا داستان را می‌خوانیم مقایسه و نقدشان هم به آسمانه‌ای‌ها (به قول خودت پرنده‌ی آسمانه!!!) بیش‌تر کمک می‌کند. داستان‌ها هم می‌توانند کوتاه باشند تا جای زیادی نگیرند و مشکل کمبود صفحه هم پیش نیاید. مطالب ورزشی مجله خیلی بی‌سروته و خسته کننده است. همین‌طور مطالب کوتاه صفحه‌ی پشت جلد بهتر است مثل خیلی پیش‌ترها هم تصاویرش قشنگ‌تر باشد و هم ترجمه‌ی جمله‌های کوتاه و جالب نویسنده‌های خارجی. بعضی مطالب خانم دوستدار واقعاً کسل‌کننده و برای آغاز نامناسب است. من یکی که رسماً دیگر انتظار ندارم آن مجله‌ی ادبی و قشنگ سابق را ببینم. به جایش باید یک مجله‌ی بسیار یخ و در بیش‌‌تر موارد بی‌محتوای فرهنگی را فقط و فقط به خاطر آسمانه تحمل کنم. ای خدا نبخشد کسی را که ماهنامه‌ی فرهنگی و ادبی را کرد ماهنامه‌ی فرهنگی... این بخش‌های «پرواز با دعای عرفه» و «سبزینه» هم اصلاً ارزش خواندن ندارند. بخش‌‌های علمی‌تان هم که الحمدلله اصلاً علمی نیست و انگار اطلاعات عمومی را با مطالب علمی اشتباه گرفته‌اید، بدجور!!! به جای این که با یک نویسنده یا شاعر مطرح مصاحبه کنید یا با بازیگرها مصاحبه می‌کنید یا ورزش‌کارها. یاد مصاحبه‌های پروپیمان آقای پوروهاب بخیر! واقعاً بخیر! این بخش‌های «روزی روزگاری» یا «آشنایی با ضرب‌المثل‌ها» یا کلاً مطالب آقای صحفی زیادی آبکی و بی‌مزه است. مگر برای خردسالان مجله می‌زنید؟ (آدم گاهی می‌ماند سنجاقک خریده یا سلام بچه‌ها؟...) بسیار عالی! همین بخش محترم سینمایی را برای تبدیل شدن به یک مجله‌ی زرد کم داشتیم که آن هم با لطف نظر هیأت تحریریه و سردبیر عزیز اضافه شد. گفتم حالم این روزها خوب نیست، ولی نه تا آن حد که خیال کنید می‌توانید حرف‌هایم را نشنیده یا ندیده بگیرید. ای بابا مردیم از بس داد زدیم این مجله، مجله نمی‌شودها! ماندگار نمی‌شودها! بازار شام با شتر می‌شودها! ولی انگار نه انگار! تو را به جان عزیزت این صحبت‌های ما را هم یک تک‌پا برو اتاق سردبیر انتقال بده. به جایی برنمی‌خورد به جان مائده!... سیده‌مائده تقوی‌-‌ 16 ساله‌- رودسر راستی می‌شود شماره‌ی اردیبهشت 87 را برایم بفرستی؟ می‌فرستی؟ ممنون! مثل همه‌ی نامه‌ها سلام؛ سلام، سلام! دلم برات خیلی تنگ شده بود که نگویی من را یادت رفته؛ درسته خودم هستم. بعد از 6 ماه دارم دوباره برای بهترین دوستم نامه می‌نویسم. اگر از نتیجه‌ می‌پرسی بهتره که نپرسی؛ چون خیلی... ولش کن 6 ماه بیش‌تره که دارم فقط در مورد همین‌ها می‌شنوم، دیگه بذار این‌جا حرف از این نباشه. حال آسمانه چطوره؟ توی این چند ماه مرتب دنبالش را می‌گرفتم. خیلی قشنگ شده، دست همه درد نکنه. راستی می‌دونی چیه؟ این هفتمین نامه است که نوشتم؛ یعنی شش تای قبلی را هم نوشتم و دیدم بد شده پاره کردم. فکر می‌کنم مال اینه که خیلی وقته نامه ننوشتم. اگر می‌دونستم این فاصله دوستی را کم‌رنگ می‌کنه، غلط می‌کردم نامه ننویسم. دیگه حتی اگر یک ساعت مونده به کنکور نامه را می‌نویسم. راستی آسمانه‌ی شماره‌ی قبل را خواندم. نامه‌ی خانم تقوی که شما نوشتید یک نامه‌ی خیلی خصوصی؛ من اینو خواندم. راستش ایراد خانم تقوی وارد نیست؛ چون اصلاً ایراد نیست. حالا یک نامه از طرف من به خانم تقوی (جدا نوشتم). دوست خوب و عزیزم خانم تقوی سلام: راستش بی‌مقدمه و تعارف بریم سر اصل نامه که موضوع حرف من هم هست. نامه‌ای را که برای آسمانه نوشتی خیلی قشنگ بود و معلوم شد از اون کسانی هستی که واقعاً دلت برای آسمانه شور می‌زند و نگران هستی؛ اما دوست خوبم! بهتر است حرف‌های من را نیز بشنوی. این‌طور که من از نامه‌ی شما متوجه شدم منظورت این بود که لازم نیست هر مطلبی از هر فرد گمنامی که تا حالا قلم دست نگرفته چاپ بشود یا هر کسی افتخار اسم هیأت تحریریه را داشته باشد و چه خوبه به جای این مطالب از داستان‌ها و شهرهای کسانی استفاده کنیم که مد‌ت‌هاست مرتب می‌نویسند. حقیقتاً من این حرف شما را قبول ندارم؛ چون واقعاً آسمانه فرصتی است که بادبادک‌های نوشته‌هایت را در آن پرواز دهی. این به راحتی جواب نامه‌ی شما را می‌دهد. اگر آسمانه می‌خواست از افراد بزرگ و قابل شناخت مطلب چاپ کند دیگر این یک فرصت برای من و شما نمی‌شد، بلکه فقط تختی برای آن‌ها می‌شد. واقعاً چه بسیار کسانی هستند که دوست دارند بنویسند و بخوانند. فقط جا و مکانی می‌خواهند تا این استعداد را شکوفا کنند. مثل خود من که از آسمانه شروع کردم و تجربه‌ی خودم را مدیون این دوست عزیز هستم. حتی خود شما گفتید که به اصرار آسمانه داستان‌نویس شدید. خوب چی بهتر از این. حالا دیگر شما هم یک نویسنده و هم یک شاعر هستید که در هر دو زمینه توانایی پیدا کردید. خدایی‌اش اگر آسمانه‌ ما را تحویل نمی‌گرفت ما دیگر حاضر بودیم بنویسیم؟ دیگر از نوشتن می‌ترسیدیم. از طرفی با شما موافق هستم این که واقعاً باید آسمانه را بلند و بلند‌تر کنیم و این که... خانم تقوی بگذار یک انتقاد از شما بکنم و دیگر تمام؛ شما نباید از دیدن اعضای جدید دل‌تان می‌گرفت، بلکه باید خوش‌حال می‌شدید که بالأخره کسانی آمدند که می‌خواهند شاعرهایی مثل مطهره خندان و مطهره خادمی بشوند. دوست عزیزم! برای نوشتن این نامه نه عجله کردم نه سرسری نوشتم، بلکه بیش از هزار بار نامه‌ات را خواندم تا ببینم نکند من اشتباه می‌کنم. حالا دوست عزیزم! یک یا علی قشنگ بگوییم! و دست به کار بشویم تا آسمانه را آن جور که دل‌مان می‌خواهد بسازیم. حالا که آسمانه این فرصت قشنگ را به ما داده، بهتر است دست روی دست نگذاریم و حرکت کنیم تا همه آرزو کنند که در آسمانه شرکت کنند، و این که آسمانه به هیچ سمتی نمی‌رود مگر به سمت بهتر شدن ما... به امید آن روز دوست شما و همه‌ی آسمانی‌ها زکیه حقیقی‌- زرند *** دوست آسمانی، معصومه بخشی‌نیا از قم! ما که حرفی نداریم. از این جا اعلام می‌کنم هر کس می‌تواند درباره شهر، استان و محل زندگی‌اش گزارشی بنویسد. بارها هم از این دست مطالب در آسمانه چاپ شده. صفحه‌ی کوچه‌سار منتظر این‌گونه آثار شماست. مطلب بعدی این که همه‌ی مطالب آسمانه با ارزش است؛ حالا چه یک صفحه باشد، چه کم‌تر، چه بیش‌تر. نکته‌ی سوم این که فکر نکنم نیازی به صفحه‌ی نظرخواهی باشد. همین که برای آسمانه نامه می‌نویسید و نظر می‌دهید کلی تأثیرگذار و با ارزش است. ویژه‌نامه هم به فکرش هستیم؛ ولی بعضی از مشکلات سر راه، مانع از این کار می‌شود. یکی‌- دو شماره است که آسمانه خودش را عوض کرده. امیدوارم بپسندید. به پیشنهادهایت فکر می‌کنیم و در آینده هم عملی خواهد شد. دوست جدید، نیلوفر شهسواریان از تهران! آسمانه هم خو‌ش‌حال است که دوست جدیدی مثل تو دارد. فعلاً هر کسی که مطلب بفرستد عضو تحریریه‌ی آسمانه است. دوست خوبم، عاطفه‌ی الله‌اکبری از قم! مطالب زیبایت رسید. از هدیه‌هایت متشکرم. در مورد استعداد شعری پرسیدی، فکر می‌کنم نویسنده و شاعر خوش‌ذوقی هستی؛ اما باید تلاشت را زیاد کنی، با مطالعه‌ی کتاب‌های شعر. این را هم بدان که شعر محاوره‌ای گفتن به معنی این نیست که برای نوجوان مناسب است. سعی کن با آثار امروز کودک و نوجوان بیش‌تر آشنا شوی تا بهتر شعر بگویی. آسمانه در مورد موضوعات مختلف از مطالب شما استقبال می‌کند. دوست پراز نقد، سیده‌مائده تقوی: از این که غصه‌های دلت را با آسمانه قسمت کردی ممنونم. خیلی از مجله گله‌مندی، چرا؟ نمی‌دانم، شاید دوست داری مجله‌ی سلام بچه‌ها فقط ادبی باشد. می‌دانی، خیلی از مخاطبان مجله دوست دارند که سلام بچه‌ها مجله‌ی متنوعی باشد؛ یعنی در همه‌ی زمینه‌ها مطلب داشته باشد. خب، شاید کسی مطلب ادبی دوست نداشته باشد! شاید با دیدن یک مطلب علمی در مجله، به آن علاقه‌مند شود و به سراغ مطالب دیگرش برود! دوست خوبم! کاش این همه که انتقاد کردی، پیشنهاد می‌دادی که چه کار کنیم که مجله بهتر شود. یا آن‌جا که گفتی فلان مطلب ارزش خواندن دارد، کاش دلیلش را می‌نوشتی. تو نمی‌پسندی یا دلیل فنی دارد. سعی می‌کنیم باز هم از نظریات تو استفاده کنیم. از این که سلام بچه‌ها را مجله‌ی خودت دانستی و راحت با او حرف زدی ممنون. دوست خوبم، فاطمه سپاسی! چشم! سعی می‌کنیم در اول آسمانه درد دل‌های‌مان را با شما داشته باشیم. دوست گرامی،‌ زینب عینی! عکس‌هایت به مجله رسید. متأسفانه در مجله جای چاپ این‌گونه عکس‌ها نیست. سعی کن از موضوعات اجتماعی و مربوط به نوجوانان عکس بگیری. در مورد شعر هم باید بگویم که نیاز به مطالعه‌ی بیش‌تری داری. تقلید کردن از شاعران نمی‌تواند کمک بزرگی برای شعر باشد. می‌دانم که در ادامه‌ی راه موفق خواهی شد. پس بخوان و حرف دل خودت را بر زبان بیاور!
CAPTCHA Image