دل و زبان خداوندا! «زبان» از من بگیر و به جای آن «دل» عطا کن! زیرا که می‌بینم آن طوطیِ خوش‌سخن‌، برای گفتن دو- سه کلمه همواره در کنج قفس، گرفتار است‌! منصور حلّاج نارسا کوه‌، رسا سنگ‌، رسا نغمه‌ی آب‌ها رسا برگ‌، رسا ساقه‌، رسا قامت آرزو رسا آه ای کلمات نارسا عمران صلاحی تهمت ناروا شغالی‌، مرغی ربود و صاحب مرغ فریاد کشید که: «مرغ دو منی‌ام را شغال برد‌.» شغال در فرار به روباهی رسید. از او قضاوت خواست که چرا صاحب مرغ‌، مرغ نیم منی‌اش را دو من حساب می‌کند؟ روباه مرغ را از دستش گرفته‌، گریخت و گفت: «بگو پای من چهار من حساب کند‌.» قند و نمک‌جعفر شهری نامه‌ای به کاتب دربار پادشاهی تحریرات دارالخلافه را به حضور بردیم از بیم رمز و سنگلاخ‌، به پاکت‌های مختوم به لاک‌. رمز نویسی و پنهان‌کاری دلیل عیب است‌. سرهای کچل و روهای چپور و پچل را روبند و کلاه در کار است‌، امّا زلف و کاکلِ مثل سوسن و سنبل‌، بهتر که در دست باد صبا و پیوست باد شمال باشد‌. چهره‌ی ترو تازه‌، حاجت به سرخاب ندارد‌. با قامت زیبا احتیاج به دیبا نیست‌. منظور این است که بسیار طالبیم که از خطوط شما کشف اسرار و درک اخبار شود‌. منشآت- قائم مقام فراهانی فتح دهلی دهلی را نادر به تصرف درآورد‌، امّا با شخص محمّدشاه سخت نگرفت‌. او را در خیمه‌ی خود با دوست رویی پذیرفت و همراه او به شهر دهلی نزول کرد‌. از وی به احترام استقبال شد و خطبه و سکّه به نام وی گشت‌. کلید خزاین شهر به نادر تقدیم شد‌. آنچه به عنوان غرامت و هدیه به وی اهدا شد، شش‌میلیون روپیه نقد و موازی پانصد هزار روپیه جواهر و لباس می‌شد که تخت طاووس و الماس کوه نور از آن جمله بود‌. پنجاه و هشت روز در دهلی توقّف کرد و دختر محمّدشاه را برای پسرش نصرالله میرزا گرفت و این‌جا بود که وقتی از وی خواسته شد تا موافق رسم قوم‌، تا هفت پشت اجداد داماد را برشمارد‌، خود را پسر شمشیر و تا پنج پشت پسر شمشیر خواند‌. محمّدشاه هم ولایات هندی واقع در شمال سند از جمله کشمیر و تته را به وی وا‌گذاشت‌. به سرداران و سربازان نادر هم مقرری‌های فوق‌العاده داده شد‌. حتی اهل ایران هم تا سه سال به موجب حکم نادری از پرداخت مالیات معاف شدند‌. روزگاران-دکتر عبدالحسین زرین کوب شاه و گدا قانعی‌، ژنده‌پوش ناگاهی دِرَمی یافت در سرِچاهی رفت و بنهاد ‌شاه را در پیش گفت‌: بستان ز شاه ای درویش‌! زین سخن‌، پادشاه صاحب مال خنده‌ای کرد و گفت‌: ای ابدال مملکت دارم و خزانه و ساز کی بدین یک دِرَم مراست نیاز گفت درویش‌: من نخواهم چیز می‌توانم گیاه خوردن نیز تو فرستی به چار سوی حَشَر که گدایی کنند بهر تو زر چون «منم» قانع و تویی با «خواست» بی‌نیازی مرا و فقر‌، تو راست‌. مکتبی شیرازی
CAPTCHA Image