ساناز احمدیدوستدار
کبوترها نشستهاند روی گنبد طلا، و تو زل زدهای به منارههایی که قد کشیدهاند تا آسمان. خم میشوی از دور، احترام میگذاری و سلام میدهی: «السلام علیک یا فاطمةالمعصومه!»
سلام بر تو ای خواهر هشتمین آفتاب! بانوی آب و آیینه!
سلام بر تو ای بانوی بخشنده!
میخواهم بیایم در شبستان مهربانی شما بنشینم و زیارتنامهی گل را بخوانم. میخواهم بیایم و دلم را پر دهم تا رواقهای اجابت، تا آسمان هفتم، تا نمیدانم کجای دنیا!
بودنتان، کوچههای قم را که نه، تمام کوچههای دنیا را چراغانی کرده است. چهقدر عطر بهشت میوزد در این حوالی! و من چهقدر به بهار نگاهتان محتاجم. واژهها دنبال هم میآیند و من باز میخوانم: «السلام علیک یا فاطمةالمعصومه!»
راستی، چهقدر انبان دلم را به برکت گندم مهربانیات معطّر میسازی؟
ارسال نظر در مورد این مقاله