نویسندگان
همه بودند. هرکسی گوشهای نشسته بود و مثل همیشه منتظر بود تا امام رضا(ع) با جوابهای صریح و قاطع خود، باز هم امامت و شایستگی خود را ثابت کند. بعضیها درگوشی پچپچ میکردند، بعضیها نگران بودند و بعضی دیگر توی دلشان دعا میکردند تا امام رضا(ع) مثل همیشه از عهدهی جواب دادن به سؤالها بربیاید.
«عمران صابی» که از دانشمندان بنام آن دوران بود، وارد مجلس شد و به مأمون که در صدر مجلس نشسته بود، سلام داد و روبه امام رضا(ع) کرد و گفت: «اینک میخواهم با شما از توحید و یگانهپرستی بگویم و از شما سؤالهایی بپرسم.» امام رضا(ع) هم فرمود: «هر سؤالی داری بپرس که خداوند چشمههای حکمت را بر زبانم جاری خواهد ساخت...» و عمران هر چه از خدا و یکتا پرستی میپرسید، امام رضا(ع) قاطعانه و با استدلالهای محکم پاسخ میداد. بحث و مناظرهی امام رضا(ع) با عمران به اوج خود رسیده بود که از مسجد صدای اذان بلند شد. آفتاب وسط آسمان بود.
امام رضا(ع) بیدرنگ از جا بلند شد و بحث را نیمه تمام رها کرد و برای ادای فریضهی نماز از جمع خارج شد.
عمران از امام رضا(ع) خواست تا صبر کند و به بحث ادامه دهد و پس از پایان مناظره برای ادای فریضهی نماز برود.
امام رضا(ع) فرمودند: «نماز از هر کاری واجبتر است. اوّل نماز میگذاریم، بعد بحثمان را ادامه میدهیم .»
کسانی که آنجا نشسته بودند به اتفاق امام بلند شدند و برای ادای فریضهی نماز به بیرون رفتند. پس از آن که نماز برگزار شد، امام رضا(ع) دوباره به مجلس بازگشت و به عمران فرمود: «حالا بحثمان را ادامه میدهیم.»﷼
ارسال نظر در مورد این مقاله