چرخ چرخ تا سیستان

10.22081/hk.2017.22711

چرخ چرخ تا سیستان


سفرنامه‌ی سیستان و بلوچستان -دیدار با عشایر و روستای خوانشرف - چرخ چهارم

عدالت عابدینی

 

این بار به جایی می‌روم که از قدیمی‌ترین و سالم‌ترین آسبادهای کشور را دارد و از همه مهم‌تر که بزرگ‌ترین کتاب‌خانه‌ی روستایی هم در این روستاست. قلعه‌ای هم دارد که اگر نگویم تک، حداقل منحصربه‌فرد است. پس با من هم‌سفر شوید.

به شهر نهبندان می‌رسم. در ورودی شهر، چادر عشایر را می‌بینم که بیش‌تر جنبه‌ی نمایشگاهی دارد. به طور اتفاقی در آن‌جا با یکی از اعضای شورای شهر آشنا می‌شوم. با شهرداری هماهنگ می‌کند که به میهمان‌سرایش بروم و شب در آن‌جا بمانم. متأسفانه به دلایلی این کار امکان‌پذیر نشد؛ اما سفر به من آموخته است که در این جور نشدن‌ها حتماً حکمتی است مثل خودِ زندگی.

سمت جنوب نهبندان، زاهدان و سمت شرق آن زابل است. حرکت را به سمت شرق ادامه می‌دهم. حدود پنج کیلومتری از شهر دور می‌شوم. به روستای «خوانشرف» می‌رسم که شهرتش به «آسباد»هایش است.

 

 

روستای خوانشرف

وارد روستا می‌شوم. چند نفری را در خیابان اصلی می‌بینم. از خودم می‌گویم و سراغ دهیار را می‌گیرم؛ اما مردی در آن میان به خانه‌ی‌شان دعوتم می‌کند و من هم می‌پذیرم.

آقای «قائنی‌نژاد» مرد مهربان و خوش‌مشربی است. به خانه‌ی‌شان می‌رسیم. پذیرایی مفصلی می‌کند. راننده‌ی ماشین سنگین است. وقتی پای صحبت‌هایش می‌نشینم، می‌بینم تاریخ را خوب می‌داند. می‌گوید هر شب تا آخر شب مشغول مطالعه‌ی کتاب است و ناراحت است که دیشب چرا نتوانسته کتابش را بخواند! خیلی خوش‌حال شدم وقتی متوجه این موضوع شدم که این روستا بزرگ‌ترین کتاب‌خانه‌ی روستایی کشور را دارد.

از روستا می‌پرسم و رسم و رسومش. این روستا به علت موقعیت جغرافیایی‌اش دچار کمبود آب می‌شده است و مردمانش، دارای اعتقاداتی برای بارش باران بوده‌اند؛ مثلاً اگر قبری را برای مرده‌ای حفر می‌کردند، به هنگام باران روی آن را می‌پوشاندند؛ چراکه اعتقاد بر این داشتند که اگر نپوشانند باران نمی‌آید. یا حلیم نذر می‌کردند تا باران ببارد.

صبح فردا با «حجت لطیفی» آشنا می‌شوم. پسر جوانی که از اقوام آقای قائنی‌نژاد است؛ جوانی پر از اطلاعات و بسیار علاقه‌مند به روستا. اطلاعات خوبی در خصوص روستا و دیدنی‌هایش دارد. حتی می‌گوید زمانی که در دوره‌ی راهنمایی بوده، کتابی را هم به مرحله‌ی چاپ رسانده است. عاشق نگه‌داری اشیای قدیمی‌ روستایی است.

قلعه‌ی شاه دژ

با هم می‌رویم تا از چند جای دیدنی روستا بازدید داشته باشیم. ابتدا به قلعه‌ی «شاه دژ» می‌رویم که در بالای کوه است. این قلعه چند کیلومتری خارج از روستاست. با ماشین که به پای کوه می‌رسیم، مسیر نسبتاً طولانی‌ای را با پای پیاده به سمت بالا می‌رویم.

کمی‌که راه را طی می‌کنیم سنگ‌های پراکنده‌ای را می‌بینیم؛ اما هرچه جلوتر می‌رویم، نظم و ترتیب این سنگ‌ها بیش‌تر می‌شود که به صورت مرتب روی هم چیده شده‌اند. کاملاً مشخص است که دیوار قلعه هستند. هیچ‌گونه ساروج و ملاتی در بین سنگ‌ها دیده نمی‌شود، همچون قلعه‌ی بابک یک مسیر بیش‌تر به قلعه نیست. آن‌طور که گفته می‌شود، این قلعه در دو دوره‌ی زمانی قابل سکونت بوده، یکی در زمان رستم و دیگری زمان حسن صباح. هفت حوض داشته که بخشی از آب ساکنان آن‌جا  تأمین می‌شده است و بخشی دیگر را کارگران از آبادی‌های اطراف می‌آوردند. محلی هم برای آموزش نظامی ‌بوده است. از آن بالا هم روستای خوانشرف و هم نهبندان قابل رؤیت است و دشتی وسیع را در چهار طرف کوه می‌توان دید. تالارهایی روی دامنه‌ی کوه مشاهده می‌شوند که چندین اتاق کوچک در درون خود دارند و همگی سنگ‌فرش شده‌اند.
دیدارمان که از قلعه تمام می‌شود، به سمت روستا بازمی‌گردیم و مستقیم به سمت آسبادهای روستا می‌رویم.

 

 

آسبادهای خوانشرف

مردمان این روستا از روزگاری کهن که سرزمین‌شان مأنوس با بادهای 120 روزه بوده، خشم باد را به خدمت خود درآورده‌اند و از همان زمان «آسباد» ساخته‌اند. آسبدها یا همان آسیاب بادی هرچند در جاهایی دیگر هم است؛ اما هیچ‌کدام به اندازه‌ی آسبادهای این روستا سالم نمانده‌اند.

چندین آسباد پشت سرهم و در کنار هم ساخته شده‌اند. دو طبقه دارند. نمای بیرونی‌شان کاملاً از کاه‌گل است.

در طبقه‌ی دوم به هنگام وزش باد، پره‌های مربوط به آسبادها که به میله‌ی مرکزی متصل هستند، در جهت خلاف عقربه‌های ساعت شروع می‌کنند به چرخیدن و در نتیجه میله‌ی وسطی آن‌ها می‌چرخد و این چرخش باعث چرخیدن یکی از این سنگ‌های آسبادها می‌شود. در طبقه‌ی پایین آسباد، گندم‌ها را در محفظه‌ای داخل بخش اصلی می‌ریزند که با چرخش سنگ‌ها، گندم شروع به آرد شدن می‌کند. هرچند فاصله‌ی بین دو سنگ هم قابل تنظیم است.

دیدارم از این روستای زیبا و تاریخی به پایان می‌رسد.

 

فهرست مطالب

CAPTCHA Image