گیلاسها و گنجشکها
نویسنده: محمد قرانیا، نویسندهی سوری
مترجم: محبوبه افشاری
احمد و پدرش داشتند گیلاسهای درخت حیاط را میچیدند. سبد پر شده بود؛ اما هنوز تعدادی از گیلاسهای خوشمزه روی شاخههای بالایی درخت باقی مانده بودند.
پدر گفت: «احمدجان! آرام از درخت بالا برو و بقیهی گیلاسها را بچین.»
احمد به دانههای زیبای گیلاس که زیر نور خورشید میدرخشیدند، نگاه کرد.
بعد با لبخند گفت: «پدرجان! خوب است گیلاسهای باقیمانده را برای گنجشکها بگذاریم.»
عقربههای بازگشت
نویسنده: سیامک احمدی
ثروتمندترین آدم دنیا، سفارش داد تا ساعتی برای او بسازند؛ اما هیچ ساعتسازی در دنیا قادر به ساخت آن ساعت نبود. آنها میگفتند: «ما نمیتوانیم ساعتی بسازیم که عقربههایش، زمان را به عقب بازگرداند.»
ارسال نظر در مورد این مقاله