مهمان آقای بهار
علی مرادی
از میان اَخم کتهای عبوس
نیش مانتوهای لوس
بال میگیرم کنار زائران بیغرور
چون کبوترهای روی گنبد و گلدستهها
میشوم مهمان آقای بهار
دیگر اینجا توی صحنش نیستم
کودک تنهای کار
زندگی
کمال شفیعی
زندگی شبیه یک پیاز
لایه لایه
تو به توست
زندگی گذشته نیست
لحظههای روبهروست
روز بعد
اشکان پورکیوانی
روزنامهها
روز
نامهاند
شب
مچالهاند
روز بعد
داخل
کسیهی زبالهاند
دفتر سفید
سعادتسادات جوهری
عشق،
شعر تازهایست
بر تنِ
دفتری سپید
مثل آشناییِ
روز اول است
پر ز شور و اشتیاق،
پرامید.
با صدای او زمین
بهار میشود
هر کویر خستهای
سبزهزار میشود
عشق آب
عشق آفتاب زندگیست
ارسال نظر در مورد این مقاله