قصه‌های گرمابه (ص 46)


لُنگ دادن که تخصص نمی‌خواهد!

بیژن شهرامی

 

این شاید بهترین حمام آمدن عمرش باشد. بعد از چندین سال دوری از قم به شوق زیارت حضرت معصومه(س) و تجدید دیدار با استادش آقاسیدمحمدرضا(1) به شهر علم و دانایی آمده است؛ اما درست زمانی که جهت انجام غسل زیارت و زدودن غبار سفر از جسم و جان به گرمابه آمده است، چشمش به چهره‌ی نورانی و پرعاطفه‌ی استادش می‌افتد.

می‌خواهد از خوش‌حالی بال دربیاورد. به سمت ایشان می‌رود و مثل پدر و فرزندی که سال‌ها یک‌دیگر را ندیده‌اند، عواطف زیبای‌شان را نثار هم می‌کنند...

لختی بعد، گفت‌و‌گوی صمیمانه‌ی او با استاد در رختکن گرمابه ادامه پیدا می‌کند و چون چشمش به لنگ‌هایی که روی دست پادو گرمابه است، می‌افتد خطاب به ایشان می‌گوید: «حضرت آقا، این لنگ‌های قرمز خاطره‌ای را در ذهنم زنده کردند.»

می‌فرماید: «چه خاطره‌ای؟»

می‌گوید: «چند سال پیش که شاه پول فرستاده بود تا طلبه‌ها را جذب دربار کند، بعضی به بهانه‌ی تنگ‌دستی فریب خوردند. خوب یادم است که شما ضمن رد کردن بهانه‌ی مالی برای دست کشیدن از حوزه فرمودید: «خود من اگر یک روز ببینم پول ندارم، می‌روم سر حمام لنگ می‌دهم، ولی پول شاه را نمی‌گیرم. لنگ دادن (که مثل نجاری و آهنگری و مانند آن) تخصص نمی‌خواهد! از کار کردن عارتان نیاید. نان حلال بخورید، ولو سر حمام لُنگ دست مردم بدهید.»(2)

 

پی‌نوشت:

1. آیت‌الله‌العظمی سیدمحمدرضا گلپایگانی(ره).

2. راوی: حجت‌الاسلام محسن قرائتی.

 

 فهرست مطالب

CAPTCHA Image