جانوربازی و کلاسداری
سیدسعید هاشمی
1- دختر تیپبالا و دماغ عملکردهای در حالی که زنجیری به گردن یک سوسمار انداخته و آن را در پیادهرو دنبال خود میبرد، با موبایلش حرف میزند و میگوید: «آره آزیجون! این روزها سوسمار داشتن کلاس داره. دیگه سگ و خرگوش از مُد افتادن!»
2- پسر به پدر: «بابا من سگ میخوام.» پدر با عصبانیت: «من پول خریدن سگ ندارم. هر وقت هوس سگ کردی، یه کاری کن اون روی سگم بالا بیاد، اون وقت به آرزوت میرسی.»
3- یک مرد جوان سوسول، یک سگ بسیار چاق sharpei (sharpei نام سگی چاق و پرچروک و تنبل است) را توی خیابان دنبال خود راه انداخته، خودش بسیار کوچکتر از سگش است. این مرد به دوستش که روبهرویش ایستاده میگوید: «نه بابا! سگ کوچیک دیگه چه صیغهایه؟ الآن حیوونی که کوچولو باشه، کلاس نداره!»
4- توی یک کلاس سی – چهلنفره، بیست سگ پشت نیمکتها نشستهاند و فقط یک پسربچه بین آنها نشسته و دارند آقامعلم را نگاه میکنند. آقامعلم با تعجب دارد سرش را میخاراند. پسربچه میگوید: «آقا اجازه! به بچهها گفتیم امروز نیان مدرسه. آخه ما دوست نداریم از سگهامون جدا باشیم.»
5- مردی سگی را توی فرغون گذاشته و توی خیابان میرود. به دوستش میگوید: «طفلکی یه کم تنبله!»
6- دوتا دختر جوان و مرفه توی خیابان راه میروند. اولی که سگی در بغل دارد از دومی میپرسد: «شما سگ ندارید؟» دومی: «نخیر؛ اما تا دلتون بخواد اخلاقم سگیه.»
7- مردی توی خیابان همراه با یک مار پیتون. مار دور او پیچیده و دهانش را باز کرده و میخواهد او را بخورد. مرد که وحشت کرده و دارد میلرزد، میگوید: «اینجاش دیگه کلاس نداره!»
فضا: یک شهر شلوغ پر از آدم و ماشین و حیوان
ارسال نظر در مورد این مقاله