شعر (ص16 و 17)

10.22081/hk.2017.22518

با لهجه‌ی خورشید

مهدی مردانی

 

خداحافظی در خیابان خلوت

مریم اسلامی

 

آه این نسیم تازه انگار

شعر جدید بادگیر است

این خانه‌ها ار جنس خاک‌اند

این بیت‌ها مال کویر است

 

با لهجه‌ی شیرین خورشید

با ماه گاهی هم‌زبان‌اند

پاک و زلال و پرستاره

مردم شبیه آسمان‌اند

 

قل‌قل‌کنان می‌گوید آرام

این کوزه با من رازها را

یعنی کویر از او شنیده

آبی‌ترین آوازها را

 

یکی از همین کامیون‌ها

اثاثیه را با خودش برد

از این کوچه رفتید و پاییز آمد

همان صبح مرطوب

همان صبح که می‌روم نان بگیرم

تو و کفش‌های کتانی

من و بغض و ساعت

خداحافظی در خیابان خلوت

 

 

 

 

 

 

 

        

من تو را می‌بینم

زهرا وثوقی

 

توی کشتزار شب

علی مرادی

من تو را توی غنچه می‌بینم

روی بالِ قشنگ پروانه

در نسیمی که می‌وزد آرام

می‌کند موی سبزه را شانه

 

من تو را در بهار می‌بینم

توی هر برگ سبزِ تابستان

در خزانی که زرد و نارنجی‌ست

در زمستان و چک چکِ باران

 

غایبی از نگاه من اما

من تو را با دو چشم دل دیدم

صبح بود و دوباره بعد نماز

من تو را روی مُهر بوسیدم

 

 

چه خوب

توی کشتزار شب

مترسکی عَلَم نمی‌شود

پرنده‌ای اسیر غم نمی‌شود.

 

چه خوب

هر پرنده‌ای

هر آن‌چه دانه خواست می‌بَرَد

به هر کجا که خواست، می‌پَرَد

 

چه خوب

توی کشتزار شب

مترسکی عَلَم نمی‌شود

و دانه و پرنده کم نمی‌شود

     

 

فهرست مطالب

CAPTCHA Image