ماجراهای شهر دَرهم و بَرهم
سیدسعید هاشمی
فضای مجازی
1. مادر با شیشهی شیر به دست: «پسرم! بیا شیرتو بخور.»
پسر قنداق شده و پستانکبهدهان که خوابیده و گوشی موبایل به دست گرفته: «فعلاً وقت ندارم. دارم عکس پوشک جدیدمو میذارم توی اینستاگرام.»
2. وسط زمین فوتبال. بازیکن اول با تعجب: «چرا توپ رو ول کردی؟»
بازیکن دوم با خنده موبایلش را به بازیکن اول نشان میدهد و میگوید: «بیا ببین توی تلگرام چی برام فرستادن. خیلی بامزهس!»
در آن طرف توپ گل شده و بازیکنان تیم مقابل مشغول شادی هستند.
3. رانندهی تاکسی که در یک دستش موبایل است و دست دیگرش را روی بوق گذاشته و به مسافری که جلوی ماشینش ایستاده، و با تعجب او را نگاه میکند، میگوید: «مرد حسابی حواست کجاست؟ مگه نمیبینی به جای حساس کِلَش رسیدم. چرا مواظب خودت نیستی؟»
4. پسرکوچولو همانطور که با موبایل بازی میکند، سر از مغازهی قصابی درآورده و به قصاب میگوید: «آقا لطفاً دوتا نون خشخاشی بدید!»
قصاب: «وقتی میری خرید، موبایلتو بذار توی خونه که اشتباه نری!»
5. در قسمتی از تصویر، فوتبالیستها مشغول مسابقه هستند و در دست هر کدام یک موبایل است. یکی از فوتبالیستها فریاد میزند: «گل...»
داور میگوید: «گل کجا بود؟ توپ رو نگاه کن وسط زمینه!»
یک فوتبالیست دیگر: «حتماً توی گوشی داره گل میزنه.»
6. دکتر در مجلس نشسته، دو – سهتا جوان دختر و پسر دورش را گرفتهاند. یکی از جوانها میگوید: «آقای دکتر حال پدر ما چهطوره؟»
دکتر: «راستش غده را درآوردیم و شکمش رو دوختیم؛ اما موبایلم رو توی شکمش جا گذاشتهام. باید دوباره عملش کنیم و شکمش رو پاره کنیم.»
7. گربه یک گوشی در دستش گرفته و چندتا موش دور برش میچرخند. دُمش را میکشند و غذایش را میخورند. گربه میگوید: «حیف که دستم بنده؛ وگرنه نشونتون میدادم.»
8. مادر و دختر توی خیابان راه میروند. دخترش موبایل در دست گرفته و مشغول بازی است. مادر: «دخترم اینقدر با موبایل بازی نکن. تو دیگه کلاس هفتمی.»
دختر: «جدی میگی مامان؟ کی رفتم کلاس هفتم؟»
فضای کلی: یک شهر شلوغ که همه در دست خود موبایل دارند.
ارسال نظر در مورد این مقاله