یادگار پدر
اکرمالسادات هاشمیپور
پدرم یک عصای زیبا داشت
یک عصا که همیشه با او بود
مثل یک دوست، مثل یک همراه
مهربان و تمیز و خوشبو بود
***
توی دست پدر سرش پایین
پا به پای پدر قدم میزد
بعضی اوقات هم که با شوخی
مشقهای مرا به هم میزد
***
گاهی او را پدر رها میکرد
یاد پای خودش که میافتاد
وقتی از دست او جدا میشد
گوشهای از اتاق لم میداد
***
پدرم رفته و عصایش هست
باید آن را کنار بگذارم
مثل تسبیح و مُهر و سجاده است
یادگاری که از پدر دارم
****************
دریا
غلامرضا بکتاش
دریا تهوع داشت
از بوی صیادان نفت و روغن و قیر
بالا میآورد
دلفین و کوسه، ماهی شیر
افسوس، دریا خورده کفگیرش ته دیگ
در ردپای کفش صیادان ساحل
چیزی نمانده جز کمی ریگ
***************
از هر قبیله، هر نژاد
طیبه شامانی
وقتی که آدم میتواند
روی زمین گندم بکارد
مین کاشتن با بغض و کینه
روی زمین معنا ندارد
هر آدمی هر جای دنیاست
از هر قبیله، هر نژادی
اندازهی هم سهم دارند
از آب و خاک و حس شادی
ای کاش میشد توی دنیا
در هیچ جا جنگی نباشد
دستان ما جای گلوله
در مرزهامان گل بپاشد
************
روز شنی
مریم اسلامی
حوصله نداشتم
روی مبل راحتی نشستم و
تکیه داد
تنبلی به پشت من
حیف شد
من نگاه کردم و تمام روز
لحظهها
مثل دانههای شن
ذره ذره
ریخت از میان مشت من
ارسال نظر در مورد این مقاله