این یک نفر
صفیه، زنی مهربان از یهودیان
سیدهاعظم سادات
دلش از بوی خون به هم خورد. اشک، چشمهایش را پوشاند. پدرش، همسرش و مردهای قبیله آنقدر آرام و بیصدا کنار هم خوابیده بودند که انگار سالهاست مردهاند. دستهای لرزانش را جلو چشمهایش گرفت و بیاختیار لب پایینش را گزید. وقتی که مقابل بارها، روبهروی جایگاه پیامبر رسید مردی نورانی را دید که به احترامشان ایستاده بود. چهرهی رنگپریدهی صفیه نشان میداد که چه به سرش آمده...
پیامبر با مهربانی جلو آمد و عبایش را از روی دوشش برداشت. آن را روی سر صفیه انداخت. با چهرهای ناراحت رو به بلال گفت: «تو این خانمها را از کنار اجساد مردهایشان آوردی؟» بلال سری به علامت مثبت تکان داد. ابروهای پیامبر در هم رفت. قطرههای ریز عرق روی پیشانیاش نشست. با صدایی آرام و غمگین به بلال گفت: «مگر مهر و عاطفه از دل تو بیرون رفته که این دو زن را از کنار اجساد عزیزان خود به اینجا آوردی؟»
صفیه عبا را روی سرش جابهجا کرد. با چشمانی خسته به پیامبر نگاه کرد. شاید باورش نمیشد که پیامبر مسلمانان آنقدر مهربان باشد.
*****
در سال چهارم هجرت جنگی بین یهودیان و مسلمانان در گرفت. وقتی که یهودیان شکست خوردند، مجبور به ترک مدینه شدند. پدر صفیه هم از بزرگان قبیلهی یهودیان بود. بعد از تبعید از مدینه به قلعهی خیبر پناه بردند و آنجا را برای ادامهی زندگی انتخاب کردند. در سال هفتم هجرت، دوباره بین یهودیان و مسلمانان جنگ شد و سپاه اسلام با شجاعت قلعهی خیبر را فتح کرد. در این جنگ عدهی زیادی از جمله «کنان بن ربیع»، شوهر صفیه کشته شدند و غنیمت جنگیِ زیادی به مسلمانان رسید. عدهی زیادی از زنان و بچهها هم اسیر شدند که در بین آنها صفیه و دخترعمویش هم حضور داشتند.
بعد از پیروزی مسلمانان، پیامبرj به بلال دستور داد تا صفیه و دخترعمویش را به کنار بارها؛ یعنی همان جایگاه پیامبر ببرد. بلال هم بدون توجه به اینکه کشتهشدههای یهودی از اقوام صفیه هستند، او را از کنار بدنهای بیجان آنها رد کرد و به جایگاه پیامبر رساند. وقتی که رسول خدا از این اتفاق باخبر شد، خیلی ناراحت و غمگین شد. پیامبر خدا به احترام این دو خانم داغدیده، ایستاد و عبای خود را بر سر صفیه انداخت. بعد با لحنی تند به بلال فرمود: «مگر مهر و عاطفه از دل تو بیرون رفته که این دو زن را از کنار اجساد عزیزان خود به اینجا آوردی؟»
پیامبر خدا با لحنی مهربان به صفیه پیشنهاد داد تا مسلمان شود. وقتی که او دین اسلام را پذیرفت، او را آزاد کرد و جالبتر از آن اینکه همین آزادی را مهریهی صفیه برای ازدواج با خود قرار داد. صفیه هم از اسارت، به همسری مهربانترین پیامبر خدا رسید.
پیامبر، صفیه را به مدینه برد و مهمان یکی از انصار کرد تا در آنجا احساس غریبی نکند و بعد از ازدواج مورد احترام و لطف پیامبر بود.
بعد از رحلت پیامبر خدا، یاران ایشان از صفیه حمایت کردند. این خانم بزرگوار در سال پنجاه هجری از دنیا رفت و پیکر پاکش در قبرستان بقیع به خاک سپرده شد.
منابع:
- حسینی، سیدعلیاکبر، صَفیَّه بنت حُیَّی بن اخطب (مقاله و منابع)، پژوهشکدهی باقرالعلوم.
- زوجات النبیj، نوشتهی امیر مهنا الخیامی.
- هذا الحبیب یا محب، نوشتهی ابوبکر جابر الجزایری.
- السیرة النبویه، نوشتهی ابوالحسن علی الحسینی الندوی.
ارسال نظر در مورد این مقاله