چسب و شیشه (ص 6و7)

چسب و شیشه (ص 6و7)


چسب ₓ شیشه

به مناسبت هفته‌ی دفاع مقدس

حامد جلالی

اگر شیشه‌ای ببینید که روی آن چسبی به حالت ضربدر زده باشند، بی‌شک می‌فهمید نشانه‌ی این است که این‌جا شیشه است و یا دری شیشه‌ای، و باید مواظب باشید با آن برخورد نکنید. با گذر زمان بعضی از نمادها و نشانه‌ها معنی‌شان عوض می‌شود؛ اما وقتی از نشانه‌ای خاطره‌ی عمیق دارید، بعید است به این راحتی آن خاطره و نشانه از یادتان برود. من و هم‌نسلانم با دیدن این‌جور شیشه‌ها، حتماً یاد شیشه‌های درها و پنجره‌های خانه‌های‌مان می‌افتیم که زمانی نوارچسب پهن کاغذی شیری‌رنگی به صورت ضربدری روی‌شان زده بودیم. زمان جنگ ایران و عراق، هواپیماهای عراقی که می‌آمدند، برای این‌که رادارها نتوانند شناسایی‌شان کنند، با ارتفاع خیلی بالا پرواز می‌کردند، بعد روی شهر که می‌رسیدند، برای انداختن بمب‌ها و راکت‌های‌شان، باید ارتفاع را کم می‌کردند و نزدیک می‌شدند به زمین. این کار را هم باید آنی انجام می‌دادند. این سرعت و کم‌کردن ارتفاع، باعث صدای بسیار وحشتناکی می‌شد که به آن می‌گفتند شکستن دیوار صوتی. این شکستن، همراه بود با موجی که شیشه‌ها را خُرد می‌کرد. از طرفی انفجار بمب یا موشک هم باعث می‌شد شیشه‌ها به لرزه دربیایند و فرو بریزند. چسب‌های کاغذی ضربدری کارشان این بود که از خُرد شدن شیشه‌ها و آسیب رساندن‌شان جلوگیری کنند و تقریباً همه‌ی خانه‌ها این کار را کرده بودند.

از شیشه‌ها و چسب‌ها نوشتم، یاد آن پنجره و خاطره‌ی کنار آن افتادم. آن وقت‌ها مدرسه‌ی ما کنار باغ بزرگی بود و آن طرف باغ هم شهر قم بود. ما توی شهرکی با فاصله از قم زندگی می‌کردیم. شیشه‌های مشجر پنجره‌ی کلاس‌مان هم از این ضربدرها داشتند. وقتی هوا گرم می‌شد، پنجره را باز می‌کردیم و جالب‌تر این‌که وقتی امتحان داشتیم، دو نفر سمت چپ و راست نیمکت می‌نشستند و یک نفر هم باید می‌ایستاد لب پنجره و کاغذش را روی تاقچه می‌گذاشت. راستش اوایل جنگ می‌گفتند که صدام شهرهای مقدس را بمباران نمی‌کند و مخصوصاً به قم کاری ندارد؛ اما آن آخرها دیوانگی‌اش بیش‌تر شده بود و قم را هم بمباران می‌کرد. یک روز که ایستاده بودم لب پنجره‌ی کلاس و داشتم امتحان جغرافی می‌دادم، صدایی شنیدم و بعد سایه‌ی بزرگی روی باغ انار افتاد و بعد دو هواپیمای غول‌پیکر را دیدم و به چشم برهم‌زدنی صدای انفجار و دودی که از مرکز شهر بلند شد. امتحان به هم ریخت و یادم هست چند نفری هم از فرصت استفاده کردند و برگه‌های هم را نگاه کردند و بقیه هم سر کردند توی پنجره‌ها و صحنه را نگاه کردند. بغل‌دستی‌ام، پسر عربی به نام صفی‌الدین بود. صدای قشنگی داشت. صفی‌الدین هم مثل همه از پنجره نگاه کرد. برای‌مان جالب بود که صحنه را لحظه به لحظه دنبال کردیم. فردای آن روز صفی‌الدین مدرسه نیامد و بعدها فهمیدیم که مادرش توی روضه‌ی زنانه‌ای شرکت داشته و یکی از بمب‌ها درست فرود آمده توی همان روضه و مادرش شهید شده است. روزهای پر از ترس و التهابی بود. یادم هست که از شیشه‌های ضربدری هم می‌ترسیدیم؛ چون می‌گفتند که اگر بمب‌ها نزدیک خانه بخورند این چسب‌ها هم نمی‌توانند مانع خرد شدن و آسیب رساندن‌شان شوند. همه باید مواظب می‌بودیم و با صدای آژیر قرمز می‌دویدیم سمت زیرزمین و پناه‌گاه.

نمی‌دانستم چرا باید آن بمب‌ها را روی سرمان بریزند و هنوز هم نتوانسته‌ام بفهمم. یعنی نگاه می‌کردم به خانه‌ی‌مان، می‌دیدم اگر خدایی‌نکرده برادرم بخواهد به من زور بگوید، بالأخره مادر و یا پدرم جلویش را می‌گیرد و نمی‌گذارند اذیت شوم؛ یعنی خانه‌ی‌مان صاحبی داشت که نمی‌گذاشت اهالی خانه اذیت شوند. بعد نگاه می‌کردم به دنیای به این بزرگی؛ یعنی کسی نبود که بخواهد جلوی دیوانه‌بازی‌های صدام را بگیرد؟ باور کنید هنوز هم نفهمیده‌ام چرا این کارها را می‌کرد؟ حالا جنگ تمام شده و سال‌ها گذشته است و جوانان و نوجوانان امروز اصلاً آن روزها را ندیده‌اند. الآن خیلی‌ها فکر می‌کنند که همه‌چیز حل شده است و ما داریم راحت زندگی می‌کنیم؛ اما این‌طور نیست. وقتی می‌گوییم «ما» فقط همین چند میلیون نفر توی ایران نیست! «ما» همه‌ی انسان‌های روی زمین است و هر جا که بمبی فرود بیاید، هر جا که کسی مورد ظلم قرار بگیرد، باید نگران باشیم و به آن فکر کنیم. من هنوز هم استرس دارم، نگران بچه‌هایی هستم که توی سوریه، عراق، افغانستان و خیلی از کشورها زیر آوار می‌مانند. من هنوز هم به این فکر می‌کنم که چرا کسی نیست که مثل پدر خانواده جلوی ظالم را بگیرد؟ توی روزنامه‌ها می‌خوانم که سازمانی درست شده است به نام سازمان ملل، و مثل پدر می‌ماند برای انسان‌های کره‌ی زمین؛ اما زمان جنگ ایران و عراق، این سازمان هیچ کاری نکرد، حتی از صدام حمایت هم کردند کشورهای ابرقدرت دنیا. انگار که پدری با برادر زورگو، دست به یکی کرده باشد! حالا هم اوضاع فرق نکرده است. هیچ‌کس به فکر بچه‌های کشورهای مظلوم نیست؛ به غیر از مردانی در ایران، عراق، افغانستان و... که برای دفاع به کشورهای مظلوم رفته‌اند. حتماً اسم‌شان را شنیده‌اید. حالا که دنیا پدری مهربان ندارد تا جلوی ظالم را بگیرد، این مردان بزرگ حکم آن ضربدرها را دارند. رفته‌اند تا دل‌های ما نلرزد و شیشه‌ای دیگر در دنیا فرو نریزد.

CAPTCHA Image