حسّ ناب
غلامرضا بکتاش
وقتی که ماهی را گرفتم
بیصدا میگفت:
«ای قلّاب
احساس ناب زنده بودن را
نگیر از آب... از آب
از آب... از آب
از آب... از آب
از آب... از آب
از... آب»
=========
اشک ابر
طیبه رضوانی
آسمان دلش گرفت
اشک ابرها چکید و رود شد
حیف از آن امیدِ با تو بودنی که دود شد!
چشم کودکان به راه
گوش کوچه پر شد از صدای آه
شب سحر شد و نیامدی
بعدِ تو شکست
قلب کودک یتیم
کوچه قهر کرد با نسیم
آی مرد مهربان که رفتهای سفر!
کودکان گرسنهاند
سفرهی پر از محبّتت کجاست؟
******
ساده
احمد دادخداپور (شهرستان بشاگرد)
ساده چون نقاشی کودکان
که رنگها از پیرامون نقش همیشه در حال فرار هستند.
پس از باران
باران تمام میشود
و گنجشکان از خانهی درخت میروند،
حالا در این وداع، آهسته اشک میریزند،
جوجهبرگها.
===========
کلماتی شبیه پرواز
مهدی مردانی
برف پوشانده شانههایش را
سنگ از پشت صورتش پیداست
رقص زنبورها برای عسل
روی گلهای دامنش پیداست
او به پژواک میکند تکرار
ساز و آواز عاشقانش را
کوه هم شاعر است و میخواند
دفتر شعر آسمانش را
کلماتش عقابها هستند
کلماتی که شکل پروازند
در دل شعرهای سرسبزش
اسبهای اصیل میتازند
«سبلان» سر به روی بالش ابر
با نگاهش ستاره میچیند
او که در اوج آسمان هر شب
خوابهای عمیق میبیند
ارسال نظر در مورد این مقاله