سرمقاله (ص 4) - پرسش خلیفه (ص 6)

سرمقاله (ص 4) - پرسش خلیفه (ص 6)


خدایی مهربان‌تر از همه

فاطمه نفری

تا به حال فرشته‌ها را دیده‌اید؟ تصورتان درباره‌ی فرشته‌ها چه‌طور است؟ من همیشه فکر می‌کردم، فرشته‌ها فقط توی آسمان‌ها هستند با دوتا بال سفید و قشنگ. توی نقاشی‌های بچگی هم، همیشه فرشته‌ها را همین‌طور می‌کشیدم؛ اما حالا فهمیده‌ام که خدای مهربان برای هر انسان، فرشته‌ای روی زمین خلق کرده است؛ فرشته‌ای که مراقب‌مان باشد، دست‌مان را بگیرد و ریز و درشت زندگی را یادمان دهد؛ فرشته‌ای به نام مادر... فرشته‌ای که قلبش پر از محبت است، پر از عشق... هرچند مادر بال ندارد، دوتا دست دارد که وقتی نوازشم می‌کند، همه‌ی غصه‌ها یادم می‌رود؛ دوتا دست که خیلی بزرگ نیستند؛ اما مرا بزرگ کرده‌اند؛ دوتا دست که تمام چروک‌های‌شان برای قدکشیدن من است؛ دوتا دست که خیالم را از همه‌چیز آسوده می‌کند...

راستی مادر که باشد، خیالم از همه‌چیز راحت است! می‌دانم اگر مشکلی داشته باشم، او همه‌ی تلاشش را برای حل مشکلم می‌کند. مریض که می‌شوم، مادر پرستارم می‌شود. خراب‌کاری که می‌کنم، مادر درستش می‌کند و حتی می‌دانم که شب‌ها قبل از خواب، نگاهم می‌کند تا پتویم را پس نزده باشم. مادر حتی به فکر آسوده خوابیدن من است؛ حتی اگر خودش پلک روی هم نگذارد!... مادر مگر می‌شود از جنس آدم‌های زمین باشد؟ نه، مادر حتماً فرشته است؛ مهربان‌ترین فرشته‌ی دنیا!...

این حرف‌ها را که به مادر می‌زنم، می‌خندد، نگاه می‌کند به آسمان و می‌گوید: «از مادر هم مهربان‌تر هست؛ هزاران برابر مهربان‌تر از او...!»

مادر، خدا را نشانم می‌دهد؛ خدایی که مادر را خلق کرده و مهر و محبت را در قلبش کاشته است؛ خدایی که از رگِ ‌گردن به انسان نزدیک‌تر است و تمامی‌ حرف‌هایش را قبل از این‌که به زبان بیاورد، می‌داند؛ خدایی که هرگز نمی‌خوابد و حتی لحظه‌ای از بنده‌اش غافل نمی‌شود؛ خدایی که همیشه برای‌مان وقت دارد؛ خدایی که مهربانی‌هایش بی‌حساب است؛ خدای آسمان‌ها، خدای تمام فرشته‌ها، خدای مهربانی‌ها...

دست‌هایم را دراز می‌کنم به سمت آسمان و فقط خدا را شکر می‌کنم!

*****

پرسش خلیفه

بیژن شهرامی

خلیفه(1) از اسب پایین آمده است و دارد دستارش را مرتب می‌کند. او می‌خواهد قبل از رفتن به دارالاماره، بازدیدی از مسجد پیامبر و پروژه‌ی توسعه و نوسازی‌اش داشته باشد.

وارد شبستان مسجد که می‌شود، چشمش به حضرت محمد بن علیm می‌افتد که مشغول تدریس جغرافی به شاگردانش است. کلام حضرت آن‌قدر دل‌نشین است که نه تنها محو شنیدن می‌شود، بلکه جلو می‌رود و با حیرت می‌پرسد: «این چه علمی است که تدریس می‌کنید؟»

- علم جغرافی و هیئت.

- جغرافی؟ موضوعش چیست؟

- وضع زمین و ستارگان.

- عجب! فکر نمی‌کردم چنین علمی هم وجود داشته باشد.

خلیفه که از برخورداری امام باقرm از علم جغرافی جا خورده است، در صدد عوض کردن موضوع بحث برمی‌آید؛ به همین خاطر حضور کودکی خردسال در کلاس درس را بهانه می‌کند و از فرماندار مدینه می‌پرسد: «این کودک این‌جا چه می‌کند؟»

- فرزند جناب محمد بن‌ علی است که در محضر پدر درس می‌خواند.

- با این کمیِ سن و سال؟

- آری، با وجود سنّ اندکی که دارد، از همه‌ی شاگردان حاضر در این جلسه داناتر است. خوب است حضرت خلیفه امتحانش کنند.

- یعنی او به سؤال‌های من پاسخ خواهد داد؟

- آری، امتحانش مجانی است.

خلیفه متعجبانه رو به کودک می‌کند و می‌گوید:

- اسمت چیست؟

- جعفر بن محمد.

- جعفر بگو بدانم، صاحب المنطق که بوده است؟

- ارسطو، و این لقبی است که شاگردانش به او داده بودند.

- و صاحب المعز؟

- صاحب المعز یا ممسک الاعنه اسم کسی نیست، بلکه به مجموعه‌ای از ستارگان آسمان گفته می‌شود.(2)

- و صاحب السواک؟

- لقب صحابی رسول خدا جناب عبدالله بن مسعود است که توفیق انجام بعضی از کارهای ایشان را رفیق راه خود داشت.

خلیفه که از تعجب چشم‌هایش گرد شده است، چند بار خطاب به او مرحبا می‌گوید و سپس می‌افزاید: «شک ندارم این کودک از بزرگ‌ترین دانشمندان جهان خواهد شد.»(3)

پی‌نوشت‌ها:

1. ولید بن عبدالملک.

2. صورتی فلکی که در فارسی ارّابه‌بان و در انگلیسی Auriga نامیده می‌شود.

3. منبع: مغز متفکر جهان شیعه.

CAPTCHA Image