من، عشق چیست؟(ص 58)، امید و آروز (ص 59)

من، عشق چیست؟(ص 58)، امید و آروز (ص 59)


من

رضا میرزایی- تهران

من هر وقت با پدرم به مسجد می‌روم و توی صف نماز می‌ایستم، همه یک‌جوری نگاهم می‌کنند؛ یک‌جور خوب. از همان جورها که آدم خوشش می‌آید. انگار آدم بزرگ هستم! با من دست می‌دهند و قبول باشد می‌گویند.

من دوست دارم همیشه مثل آدم‌بزرگ‌ها باشم. توی راه مدرسه وقتی کوله‌ام را می‌اندازم پشتم و لبه‌ی جوی راه می‌روم، کسی نگاهم نمی‌کند؛ حتی وقتی با اسکیت‌هایم توی پارک راه می‌روم و می‌چرخم، همه بی‌خیال از کنارم رد می‌شوند.

 ==============

عشق چیست؟

آینار فراهانی- 11 ساله - اراک

عشق یعنی وقتی مادرم برای پدرم شربت درست می‌کند، اول خودش آن را می‌چشد تا مطمئن بشه شیرینی اون اندازه است. عشق یعنی وقتی من به پدرم گفتم که دلم هلو می‌خواهد، رفت برایم خرید. عشق یعنی وقتی دوستم از یک مشکل خطرناک جون سالم به در برد، مادرش از شوق گریه کرد. عشق یعنی وقتی من کار داشتم، دوستم در گرما ماند تا من هم بیایم و با هم به کلاس برویم. عشق یعنی وقتی من به خانه‌ی مادربزرگم می‌روم، آن‌قدر نازم را می‌کشد که حتی خودم هم کلافه می‌شوم. عشق یعنی وقتی من با برادرم به مغازه می‌رویم، او پول توجیبی خود را برای من خرج می‌کند. عشق یعنی زندگی با خانواده.

===============

امید و آرزو

نازنین‌زینب جنیدی – ورامین

من ساکن شهر امیدم

آرزو دارم

یک صبح زیبا را ببینم

یک صبح زیبا را که با هر صبح دیگر

فرق‌ها دارد...

آن صبح

گلبانگ شادی‌هاست می‌آید...

آن صبح

از اینترنت و تلویزیون،

از رادیو،

آوای خوش‌حالی‌ست می‌آید...

از هر کجا

فریادِ «این مهدی‌ست!» می‌آید...

من از تَهِ قلبم

امّـیدوارم صبح زیبای طلوعت را ببینم!

CAPTCHA Image