بچه‌هایی که دست بسته، زنده به گور می‌شوند (ص 46 و 47)

بچه‌هایی که دست بسته، زنده به گور می‌شوند (ص 46 و 47)


بچه‌هایی که دست بسته، زنده به گور می‌شوند

مصاحبه با یکی از مدافعین حرم

محمد 29 سال دارد. ازدواج کرده و تکنسین اتاق عمل است. وقتی شنید که نیروهای رزمنده در سوریه به تخصص او نیاز دارند، معطل نکرد و با اولین پرواز خودش را به دمشق و از آن‌جا به حلب رساند. یکی از همکاران ما که با او آشنا بود، او را دعوت کرد به دفتر مجله. محمد یکی- دو ساعتی مهمان ما بود و کلّی برای ما حرف زد. از سختی‌ها و شیرینی‌های کار در میان رزمندگان سوری می‌گفت و از این که در آن‌جا باید هر لحظه منتظر شهادت باشی و بچه‌هایی که در آن‌جا می‌جنگند، جان‌شان را گذاشته‌اند کف دست‌شان.

حرف‌هایش را ضبط کردیم تا برای‌تان بازگو کنیم؛ اما از ما خواست نه اسمش را بیاوریم و نه عکسش را. ما هم از دغدغه‌های امنیتی او خبر داشتیم، گفتیم: «چشم!»

* از شروع کار بگویید، چه شد که رفتید سوریه؟

دوستان و همکارانم می‌رفتند سوریه و موقع برگشت برایم از آن‌جا تعریف می‌کردند. من هم همیشه دنبال این بودم که اگر شرایطی مهیا بشود، بروم و کمکی بکنم؛ یعنی همیشه این سؤال را از خودم داشتم که اگر در زمان امام حسینm بودم، این‌قدر مرد بودم که روز عاشورا در صحنه باشم و امامم را رها نکنم؟ با خودم درگیر بودم که اگر جنگی بشود، آیا من می‌روم یا نه؟ از طرفی در مدتی که دوستانم رفته بودند، دیدم که متأسفانه گاهی چه حرف و حدیث‌هایی پشت سرشان زده می‌شود، آن‌وقت بود که بیش‌تر ترغیب شدم به رفتن. مثلاً پشت سرشان می‌گفتند که به خاطر پول دارید می‌روید، دارید می‌روید به خاطر دفاع از بشار و به خاطر دفاع از عرب‌ها و... نمی‌دانم چرا این حرف‌ها زده می‌شد، فکر کنم بعضی‌ها از روی حسادت و بعضی‌ها هم از روی بی‌خبری این شایعه‌ها را می‌ساختند.

  • قبلاً سوریه رفته بودید؟

بله، برای زیارت رفته بودم.

  • سوریه‌ی آن‌موقع با سوریه‌ی فعلی چه فرقی دارد؟

خیلی فرق کرده! از لحاظ زیرساختی که واقعاً له شده است!

  • توی یک کلیپ نشان می‌داد که مردی سوری گربه‌ای را کشت و خورد! این‌ها درست است؟

ما ندیدیم! بعید است این‌طور باشد؛ چون بچه‌های ایرانی با هواپیما برای جاهایی که محاصره بودند غذا می‌ریختند. مثل «نبل‌الزهرا» که محاصره بود و چند وقت پیش آزاد شد. آن‌ها همه شیعه بودند، حدود 65 هزار شیعه چهار سال در محاصره بودند. طوری بود که اگر داعش داخل شهر می‌شد همه را قتل‌عام می‌کرد، که خدا را شکر نتوانست وارد شهر بشود. تمام این مدت بچه‌های ایرانی سلاح، مهمات و غذا برای‌شان می‌ریختند.

  • جنگ به خود دمشق هم کشیده شده است؟

بله. قبل از این‌که بچه‌ها بروند آن‌جا، داعش تا یک‌کیلومتری زینبیه آمده بود و با خمپاره‌ی شصت، اطراف حرم را می‌زد.

  • آن‌ها واقعاً تصمیم دارند حرم‌ها را بزنند و خراب کنند؟

قبلاً می‌خواستند این کار را بکنند؛ یعنی داعش می‌خواست تخریب کند، حتی جبهه‌ی النصره هم تفکراتش شبیه داعش است و می‌خواست حرم خراب شود؛ اما جبهه‌های دیگر دنبال نابودی سوریه و مکان‌های متبرک نیستند و فقط قصد دارند سیاست را در سوریه تغییر دهند.

  • الآن مهم‌ترین نقطه‌ی درگیری کجاست؟

فعلاً حلب، چون نزدیک مرز ترکیه است؛ یعنی منطقه‌ای که ما بودیم تقریباً چهل کیلومتر با ترکیه فاصله داشت.

  • برای شما و بقیه‌ی بچه‌ها، بودن در سوریه دلهره و ترس ندارد؟

کسانی که می‌روند سوریه به نظر من واقعاً شجاع‌اند. از زمانی که هواپیما سوار می‌شوید لامپ‌ها را خاموش می‌کنند و در کل استرس هست، بعد دوباره می‌روید توی دمشق می‌نشینید و برای زیارت می‌برند و بعد دوباره فردایش با هواپیمای باربری می‌برند حلب که به محض ورود صداهای وحشتناکی به گوش می‌رسد؛ اما با همه‌ی این‌ها بچه‌های ما آدم‌های نترسی هستند.

  • هواپیماها را نمی‌زنند؟

فعلاً نه، اگر بخواهند، می‌توانند. نصف فرودگاه دست آن‌هاست؛ یعنی راحت می‌توانند با خمپاره شصت فرودگاه حلب را بزنند؛ اما فعلاً این کار را نمی‌کنند، چون آتش‌بس است.

  • برای رفتن به سوریه ثبت نام کردید یا به اجبار گفتند باید بروید؟

نه، زور و اجباری توی کار نبود، بچه‌ها داشتند می‌رفتند، من هم ثبت‌نام کردم و رفتم.

  • خانواده مشکلی نداشتند با رفتن‌تان؟

چون پدرم جنگ رفته بود، خانواده‌ام آشنا بودند با این‌جور مسائل.

  • خاطره‌ای از افراد مجروحی که می‌آوردند، دارید؟

هر بار که شهدا را می‌آوردند، دیدن‌شان خیلی برای ما غم‌انگیز بود، مخصوصاً سری آخر دوازده نفر آورده بودند که چندتای‌شان بچه‌های گردان فاطمیون بودند، چندتای‌شان هم ایرانی بودند، بچه‌ها را از زیر خاک پیدا کرده بودند. سه ماه بود که توی خاک کرده بودند. از پشت دست‌شان را بسته بودند و زنده‌زنده خاک‌شان کرده بودند.

  • افغانستانی بودند؟

بیش‌ترشان بچه‌های سپاه بودند؛ اما افغانی هم بین‌شان بود.

  • بچه‌ها، بچه‌های شجاعی هستن؟ نه؟
CAPTCHA Image