وقتی که حقیقت بندهای کفشش را می‌بندد... (ص 22 و 23)

وقتی که حقیقت بندهای کفشش را می‌بندد... (ص 22 و 23)


وقتی که حقیقت بندهای کفشش را می‌بندد...

نگاهی کوتاه به زندگی و آثار مارک تواین

حامد جلالی

«می‌دانم، می‌دانی، می‌داند»... اگر از شما بپرسند این کلمه‌ها چیست، حتماً می‌گویید سه فعل هستند؛ و اگر دستور زبان فارسی را بلد باشید، می‌گویید این افعال صرف مضارع مصدر دانستن هستند.

خب دیگر چه؟

زیاد فکر نکنید؛ چون واقعاً حدس زدنش خیلی بعید است. آن‌قدر بعید که احتمالش به صفر می‌رسد.

این سه کلمه اسامی‌ای هستند که یک آقایی روی سه سگ گذاشته بود: می‌دانم، می‌دانی و می‌داند!

می‌دانم تعجب دارد؛ اما در مورد این آقای نویسنده که نام مستعارش «مارک تواین» است، نباید تعجب کرد؛ چون اگر این‌گونه نبود نمی‌توانست بزرگ‌ترین فکاهی‌نویس آمریکا شود!

خیلی راحت راجع به مارک تواین دارم حرف می‌زنم؛ چون فکر می‌کنم حتماً همگی تا حدودی می‌شناسیدش، آخر نسل ما با مارک تواین زندگی کرده است و حتماً نسل‌های بعدی هم او را از یاد نخواهند برد.

خوب البته که باید کمی معرفی‌اش کنم تا با این نویسنده‌ی بزرگ بیش‌تر آشنا شویم:

راستش «مارک تواین» نام مستعار این نویسنده‌ی آمریکایی است و نام شناسنامه‌ای او «سموئل لانگهورن کلمنتس» بود. یادتان نرود که قرار است از کارهای مارک تواین زیاد تعجب نکنید! او این تخلص را از یک اصطلاح قایقرانی قرض گرفته بود؛ زمانی که با قایق‌های بخار در آب‌های میسوری سفر می‌کرد. در اصل «مارک تواین» جایی است که آب آن سه و نیم متر بالاتر از مسیر اصلی رودخانه است و در نتیجه برای حرکت قایق‌ها امن است. جالب است که بدانید «سموئل کلمنتس». در 24 سالگی موفق شد گواهی‌نامه‌ی قایقرانی بگیرد!

«ساموئل لانگهورن کلمنس» معروف به «مارک تواین» نویسنده و فکاهی‌نویس نام‌دار آمریکایی سال 1835 در فلوریدای آمریکا به دنیا آمد. وی ششمین فرزند از هفت فرزند خانواده بود که از یازده‌سالگی پس از فوت پدر، مجبور شد به‌عنوان نقاش در نیویورک و فیلادلفیا کار کند.

دوران کودکی‌اش را در روستای هانی‌بال در اطراف رود می‌سی‌سی‌پی گذراند. این منطقه‌ی‌ آرام، بعدها زمینه‌ساز مهم‌ترین آثار او قرار گرفت.

پیش از آن‌که تواین وارد عرصه‌ی‌ نویسندگی شود، به روزنامه‌نگاری رو آورد و اولین اثر مهم او در سال 1865 با نام «وزغ جهنده‌‌ی معروف منطقه‌‌ی کالاوارس» در نیویورک منتشر شد.

انتشار این داستان، شهرت فراوانی برای او به ‌همراه آورد و پس از آن، سفرهای دریایی‌اش را آغاز کرد و برای بیش از یک دهه خارج از آمریکا زندگی کرد. کتاب «بی‌گناهان در کشتی» در واقع سفرنامه‌‌ی اوست که در سال 1867 منتشر شد.

تواین در سال 1872 دومین قسمت از سفرنامه‌ی‌ خود به ‌نام «سخت‌گذرانی» را منتشر کرد. در این کتاب از جوامع غربی و آمریکا به همان طریق انتقاد شده است که در کتاب «بی‌گناهان در کشتی» از کشورهای اروپایی و خاورمیانه.

در سال 1876 مارک تواین «ماجراهای تام سایر» را که دوران جوانی‌اش را در هانی‌بال به تصویر ‌کشیده است، منتشر کرد. این کتاب، او را در قالب شخصیت «تام سایر» نشان می‌دهد که با دو هم‌کلاسی‌اش دوران را می‌گذراند.

بعد از آن «شاهزاده و گدا» را در سال 1882 منتشر کرد؛ اما او در سال 1884 با انتشار «ماجراهای هاکلبری‌ فین» بار دیگر نگاه‌ها را متوجه خود کرد. این کتاب از شاه‌کارهای ادبیات آمریکا به حساب می‌آید. «هاکلبری‌ فین» عنوان «رمان بزرگ آمریکایی» را یدک می‌کشد.

تواین در عرصه‌ی‌ سیاسی نیز فعال بود و از طرف‌داران جدی مبارزه با امپریالیسم به شمار می‌رفت. او در سال 1907 دکتری ادبیات از دانشگاه آکسفورد گرفت. در سال‌های آخر عمر به ‌علت مرگ دختر و هم‌چنین همسرش به افسردگی شدید دچار شد و سرانجام در سال 1910 بر اثر حمله‌ی‌ قلبی درگذشت.

در طول زندگی پرماجرای نویسنده‌ای که با آرزوی یافتن طلا راهی «نوادا» شد و بعد از رسیدن به این هدف کل سرمایه‌اش را به باد داد، نویسنده‌ای که قایقرانی را فراگرفت، می‌سی‌سی‌پی را پیمود،‌ ورشکست شد و با تمام این‌ها نویسنده‌ای صاحب‌نام بود، بدون ‌شک رازهای هیجان‌انگیز زیادی باید باشد. مختصری از این اتفاق‌ها را برای‌تان می‌گویم:

1. تواین عاشق هنجارشکنی بود و اسم‌های عجیبی برای سگ‌های شکاری‌اش انتخاب کرده بود. «می‌دانم»، «می‌دانی» و «می‌داند» نام‌ این سه حیوان بود.

2. «نیکولا تسلا» مخترع معروف در یک باشگاه اجتماعی با مارک تواین آشنا شد. او یک شب نویسنده‌ی «هاکلبری‌ فین» را به آزمایشگاهش دعوت کرد؛ اما اتفاق عجیبی در این ملاقات افتاد. تواین محض خنده روی دستگاه تولید برق تسلا ایستاده بود و حتی با اصرار او حاضر به پایین آمدن نشد، تا این‌که ناگهان نیروی برق به جریان افتاد و چهار ستون بدن تواین را لرزاند و او را تا سرحد مرگ ترساند.

3. «هلن کلر» در چهارده‌سالگی، تواین را برای اولین‌بار ملاقات کرد. تواین در آن زمان دختری هم‌سنّ کلر داشت. او پس از دیدار با کلر که در آن زمان شهرت چندان نداشت،‌ به یکی از سرمایه‌داران نفت نامه‌ای نوشت و از او خواست هزینه‌ی تحصیل کلر را بپردازد. این شخص بانفوذ کسی بود که دست تواین را در زمان ورشکستگی گرفته بود. کلر و تواین تا زمان مرگ این نویسنده، دوست بسیار نزدیک هم بودند. کلر بعدها درباره‌ی او گفت: «او با چنان شوقی وارد دنیای محدود من شد که انگار مریخ را کشف کرده است. نابینایی، ماجراجویی‌ای بود که کنجکاوی او را شعله‌ور می‌کرد. او با من مثل یک آدم عجیب و غریب رفتار نمی‌کرد، بلکه مرا زنی ناتوان می‌دانست که به دنبال راهی برای غلبه بر مشکلات غیرعادی‌اش است. در این طبیعی برخورد کردن کم‌یاب با کسی که از نظر شرایط درونی با دیگران متفاوت است، ‌نوعی درک و فهم خدایی وجود داشت.»

نکته‌ای که به عقیده‌ی من مارک تواین را نویسنده‌ی بزرگی می‌کند:

کتاب‌های «تام سایر» و «هاکلبری فین» که یا خوانده‌اید و یا انیمیشن آن را از تلویزیون دیده‌اید؛ همان‌طور که قبل‌تر گفتم از زندگی ساده‌ی او کنار رود می‌سی‌سی‌پی گرفته شده است. نکته‌ی قابل اهمیت در زندگی مارک تواین و بسیاری از نویسندگان بزرگ جهان این است که دریابیم چه‌قدر زندگی یک انسان و مشاهدات دقیقش از دنیای اطراف می‌تواند در پرداخت داستان و یا شعرش تأثیر بگذارد و یک نویسنده را تبدیل به بزرگ‌ترین نویسنده‌ی جهان بکند.

در مسیر آن رودخانه انسان‌های زیادی زندگی کرده، می‌کنند و خواهند کرد؛ اما از میان آن‌ها یک نفر مارک تواین می‌شود که دقیق و به‌موقع دنیای اطرافش را مشاهده کرده و تمام آن را در ذهنش به تصویر کشیده و می‌تواند با ابزار نویسندگی و البته با فراگرفتن علم نویسندگی آن را به خوبی بنویسد تا هر کس در هر گوشه‌ی دنیا آن‌ را بخواند و لذت ببرد.

حیفم می‌آید این نکته را نگویم که نویسنده شدن آن هم در این سطح حتماً علم نویسندگی می‌خواهد و تکنیک‌های داستان‌نویسی را باید فرا گرفت؛ اما چیزی فراتر از این‌ها نیاز دارد و آن هم دیدن، شنیدن، لمس کردن و در کل مشاهده‌ی قوی و موشکافانه، تا خواننده با داستانِ خلق‌شده هم‌ذات‌پنداری کند و از خواندنش لذت ببرد.

مارک تواین خالق جمله‌های ماندگار

مارک تواین در ساختن جمله‌های زیبا و تأثیرگذار هم توانا بود که به عنوان آخرین مطلب می‌خواهم چند جمله‌ای از او را برای‌تان ذکر کنم:

* یک «دروغ» ممکن است دنیا را دور بزند و به سر جای اولش برگردد؛ ولی در همین مدت یک «حقیقت» هنوز دارد بند کفش‌های خود را می‌بندد تا حرکت کند.

* صادق‌ترین، بی‌توقع‌ترین، مفید‌ترین و دائمی‌ترین رفیق برای هر کسی کتاب است.

* اگر تنها ابزارتان چکش باشد، همه‌ی مسائل برای‌تان تبدیل به میخ می‌شوند.

* فردی که کتاب‌های خوب نمی‌خواند، هیچ مزیتّی بر فردی که بی‌سواد است، ندارد.

* سعی نکن به یک خوک آواز خواندن یاد بدهی. هم وقت خودت رو تلف می‌کنی و هم خوک را اذیت می‌کنی.

* سردترین زمستانی که به عمرم تجربه کرده‌ام، تابستان سانفراسیسکو بود!

* از بزرگ‌ترین شخصیت‌های برتر قرن نوزدهم، یکی ناپلئون بناپارت است و دیگری هلن کلر. ناپلئون در صدد بود دنیا را فتح کند؛ اما از سوی یک نیروی فیزیکی شکست خورد و هلن کلر با سعی و تلاش خود با نیروی ذهن و فکر کوشید و پیروز شد.

* از بین تمام چیزهایی که از دست دادم، بیش‌تر از همه دلم برای ذهنم تنگ شده ‌است.

* راز کامیابی برخی از مردم، جد و جهد، پشتکار و ایمان استوار است.

CAPTCHA Image