خدای مردمِ بم، به ساعی طلا داد
(نگاهی به زندگی هادی ساعی، قهرمان تکواندوی المپیک و جهان)
فهیمه بابایی
«دَه ثانیه مانده به پایان بازی، داور در یک اقدام بیسابقه به من دو اخطار داد. باور کنید هر کسِ دیگری جای من بود، در فاصلهی سه ثانیه مانده به پایان مبارزه، خود را شکستخورده میدانست؛ اما یک احساس درونی میگفت که: «هادی! تو برندهای...» برایم خیلی سنگین بود مبارزهای را که در 57/8 ثانیه جلو بودم، به حریف واگذار کنم! اگر در آن لحظات، او هر اقدامی بهجز فرار از زمین انجام داده بود، به طور قطع پیروز میشد؛ ولی خوشبختانه آن سه ثانیه برای من مثل سه دقیقه بود! هیچ استرسی نداشتم... میدانستم که برنده میشوم. یکی از دوستانم در این باره گفته بود: «در آن لحظهها، خدای مردمِ بم به هادی ساعی طلا داد.»
اینها، جملههای مردی است که با به دست آوردن دو مدال طلا و یک مدال برنز، پرافتخارترین ورزشکارِ ایرانی در تاریخ بازیهای المپیک است.
***
هادی ساعی در ۲۱ خرداد ۱۳۵۵ در شهر ری به دنیا آمد. حضور در خانوادهای ورزشی و علاقه به تکواندو باعث شد او خیلی زود، یعنی از هفتسالگی به ورزش کشیده شود. هادی از ردهی سنّی نوجوانان، به طور مستمر در تیم ملی تکواندوی ایران حضور داشته است. او با استعدادی که در این راه از خودش نشان داد، و در کنار پشتکار و تلاش، بارها توانست پرچمِ ایران را در دنیا به اهتزاز درآورد.
هادی میجنگید و هرچه عنوان در تکواندو بود، درو میکرد؛ طلای جهان، بازیهای آسیایی و حتی المپیک. هادی آنقدر خوب بود که عنوان «بهترین تکواندوکار سال ۲۰۰۵» را به خود اختصاص داد و از کرهایها لقب «جلّاد» گرفت! هیچ تکواندوکاری مقابل او توانِ مبارزه نداشت.
هادی ساعی در دی ۱۳۸۲، پس از وقوع زمینلرزهی بَم، مدالهای خود (یک مدال برنز المپیک و دیگر مدالهای کسبشدهاش تا آن زمان) را برای کمک به زلزلهزدگان اهدا کرد.
سرانجام هادی ساعی در چهاردهم آبان ۱۳۸۷ خداحافظی خود را از دنیای قهرمانی اعلام کرد و در هجدهم آبان ۱۳۸۷ پس از انجام مسابقهای نمادین با امید غلامزاده در خانهی تکواندو، چهار گوشهی تشک را بوسید و به طور رسمی از رقابتهای تکواندو کنار رفت. او پس از مراسم خداحافظی خطاب به ملت ایران گفت: «مدالها و عناوین من در تمام این سالها بدون دعای خیرِ مردم و درسهایی که از رقبا و دوستانم در صحنهی رقابت آموختم، شکل نمیگرفت و بدون تجربهی ارزشمندِ «شکست» اتفاق نمیافتاد. من این افتخارات را با تمام وجود، به تک تک شما مردم شریف ایران تقدیم میکنم و با کسب اجازه از حضور شما و همهی اساتید و مربیان، از عرصهی ورزش قهرمانی و بازی در رقابتهای تکواندو خداحافظی میکنم و خدای را سپاسگزارم اکنون که این جملهها را بر زبان میآورم، نزد یکایک هموطنانم روسفید و سربلندم که این آبرو و عزت را با هیچ چیز عوض نخواهم کرد. فرزندِ کوچک و ارادتمندتان را هیچگاه از دعای خیرتان محروم نسازید!»
تمرین با کودکان زلزلهزدهی بم
هادی ساعی دربارهی زلزلهی بم میگوید: «خیلی دوست داشتم در روزهای اولِ زلزله بتوانم به مردم حادثهدیدهی بم کمک کنم؛ ولی به خاطر شرکت در اردوهای ملی، این کمک و خدمت به روزهای بعد موکول شد. در جریان بازدیدهایی که از شهر بم داشتم، در دیداری با تعدادی از بچههای این شهرِ حادثهدیده که تکواندوکار بودند، پیشنهاد تمرین کردن را دادم که باعث شد آنها بسیار خوشحال شوند. با اینکه لباسی برای تمرین کردن نداشتیم، اما برای خوشحالی آنها با همان لباسهای شخصی مشغول به تمرین کردن شدیم. هنوز هم با بچههای حادثهدیدهی بم ارتباط دارم و در مواقعی که آنها احتیاج به چیزهای خاصی مانند اقلام ورزشی داشته باشند، به آنها کمک میکنم.»
شیطنتهای هادی باعث شد او را کلاس تکواندو بگذارم!
مادر هادی ساعی میگوید: «دو پسر و یک دختر دارم و هادی فرزند بزرگم است. او بچهی شلوغی بود؛ آنقدر که همسایهها از دستش عاصی بودند؛ و اگر یک روز او را نمیدیدند، صدقه میدادند! یک روز از مدرسه آمد و گفت چندتا از دوستانش در باشگاه ورزشی ثبتنام کردند و او هم میخواهد پیش آنها برود. برای اینکه چند ساعتی از دست اذیت و شیطنتهایش راحت شوم، رفتم با مسئول باشگاه صحبت کردم و اسمش را نوشتم. هادی بعد از شرکت در کلاس تکواندو، آرامتر و افتادهتر شد. سال 65 در اولین مسابقهی خود که مسابقههای قهرمانی کشور بود، موفق شد مقام دوم را کسب کند. همان موقع آقای سعید مهیمن، مربیاش به من گفت: «این بچه یک روز روی سکوهای جهانی میایستد.»...
دلداری به حریف!
هادی میگوید: «در المپیک آتن، حریف ایتالیایی که در دور نخست با او روبهرو شدم، قهرمانی جهان، اروپا و دانشجویان جهان را در کارنامه داشت. در بازی با این حریف اگرچه ضربهای که به او زدم امتیاز داشت، ولی خیلی ناراحت شدم؛ حتی در پایان مبارزه به سراغ او رفتم و ضمن عذرخواهی از مربی تیم ملی ایتالیا، به «کارلو مولفتا» دلداری دادم. در پایان مسابقهها هم برای او هدیه تهیه کردم. کارلو به من گفت: «هادی! تو را در پکن شکست میدهم.» من هم با لبخندی جواب دادم: «باید این کار را انجام بدهی؛ چون تا آن زمان خیلی باتجربهتر میشوی؛ ضمن آنکه تو از من جوانتری. اگر مرا شکست ندهی، یعنی در کارَت پیشرفتی نداشتهای.»
زیدانِ تکواندو آمد
ـ زمانی که برای رقابتهای انتخابی به فرانسه رفته بودیم، یکی از مجلههای رزمی آنجا عکس مرا چاپ کرده و زیر آن نوشته بود: «زیدانِ تکواندو، وارد فرانسه شد.» خارجیها، قهرمانان را خیلی دوست دارند؛ حتی یک بار «پارک کی وون»، سرمربی کرهای تیم ملی والیبال که برای اولین بار مرا میدید، گفت: «همیشه دوست داشتم ببینم این هادی ساعی کیست و چهطور در حضور ما کرهایها، که ابداعکنندهی تکواندو هستیم، در صدر رنکینگ جهانی قرار دارد؟ دوست دارم بدانم رمز موفقیت تو چیست؟» من هم گفتم: «تمرین، تمرین و باز هم تمرین.»
ارسال نظر در مورد این مقاله