مژگان کلهر مهربان است...
گفتوگو با مژگان کلهر، داستاننویس و مترجم
نسیم نوروزی
مژگان کلهر متولد 1350 در تهران است. او کارشناس مترجمی زبان انگلیسی است.
مژگان کلهر خالق آثاری مانند: مجموعهی پنججلدی ترجمهی سوفی، نشر ماهک؛ مجموعهی پنججلدی دیزی، نشر پیدایش؛ دروغگو و جاسوس، نشر افق؛ رمان دختری با روبان سفید، کانون پرورش فکری؛ ماجرای آفتاب و عزیزخانم، مجموعه داستانهای کلاغها نمیپرند، خورشیدی بر خاک، نامهای از آسمان، کسی موهایم را شانه زد و... است. ایشان جوایزی همچون کتاب سال سروش نوجوان، مطبوعات کانون پرورش فکری و پروین اعتصامی را در کارنامهی ادبی خود دارد.
***
* خانم کلهر روزهای چهاردهسالگیشان را با چه چیزی به خاطر میآورند؟
با مدرسهای که دور بود. باید با اتوبوس به مدرسه میرفتم. دلم نمیخواست نشانی خانهیمان را به همکلاسی صمیمیام بدهم و از شانس بدم روز امتحان علوم غایب شدم. همکلاسی صمیمیام پرسانپرسان بالأخره نشانی مرا پیدا کرد و از اینکه بهش دروغ گفته بودم، باهام قهر کرد.
* چرا به شما میگویند دخترانهنویس؟ نویسندهی دخترانهنویس خوب است یا بد؟
چون شخصیت بیشتر کارهایم، یا شاید هم تمام کارهایم دختر است. آفتاب، مرضیه، شیرین و حتی شخصیتهایی که در داستانهای کوتاهم بینام هستند.
من نمیدانم دخترانهنویس بودن خوب است یا بد؛ اما دلم نمیخواهد دخترها را بد، ضعیف یا منفعل نشان بدهم.
* کار ترجمه برای کودک را چگونه میبینید؟ در ایران وضعیتش به چه صورت است؟
کارهای ترجمهی خیلی خوبی را در این سالها خواندهام و واقعاً از خواندنشان لذت بردهام. وضعیت رمانهای ترجمه که خیلی خوب است، آنقدر خوب که زمانی همه هجوم آورده بودند به خواندن کارهای ترجمه؛ اما اخیراً که رمانهای فارسی زیادی به بازار کتاب آمده، خوشحالم که کارهای ایرانی خوبی هم به دست نوجوانها میرسد.
* یک روز نویسنده و مترجم کودک چگونه میگذرد از صبح تا شب؟
صبح ساعت هفت دخترهایم، باران (کلاس چهارمی) و بهار (کلاس اولی) را بیدار میکنم و هفتونیم میبرمشان مدرسه و وقتی برمیگردم، فکر میکنم تا ساعت یکونیم میتوانم کلی کار کنم؛ اما آنقدر زمان تند میگذرد که شوکه میشوم، کمی مینویسم و کمی ویرایش میکنم. صبحها وقتم مال خودم است؛ اما از ظهر که بچهها برمیگردند، تا غروب مشغول درس پرسیدن، دیکته گفتن و دیکته نوشتنم (چون تازگیها بچهها باید به والدین دیکته بگویند و والدین هم باید چند تا غلط در دیکتهیشان داشته باشند!)
شب، ساعت نُه که بچهها میخوابند، باز میتوانم کمی با کاغذهایم وقت بگذرانم، یا سری به اینترنت بزنم.
* اگر به نوجوانی برگردید، آرزویتان را مرور میکنید؟ چه آرزویی را خط میزنید و از نو مینویسید؟
نوجوانی خوبی داشتم. واقعاً کارهایی را انجام میدادم که دوست داشتم. آرزوهام یادم نیست؛ اما خوش بودم.
* آفتاب و عزیزخانم، کاش تجدید چاپ میشد... شما ادامه بدهید!
چند سال پیش جلد اولش تجدید چاپ شد؛ اما بقیهاش باز بلاتکلیف ماند. آفتاب و عزیزخانم بدشانسترین کتاب من است. دلم برایش میسوزد.
* خودتان را تعریف کردید؟ مشخصهی بارز مژگان کلهر چیست؟ ایراد کارش کجاست؟
مهربان است، زودرنج است و ایرادش هم این است که در «نه» گفتن مشکل دارد.
* آخرین شیطنت دوران نوجوانیتان چه بود؟
شیطنتهایم یادم نمیآید؛ اما یادآوری سختگیریهای مدرسههای آن روزها هنوز اذیتم میکند. آن روزها که ما مدرسه میرفتیم، جلوی در مدرسه کیفهایمان را میگشتند تا مبادا چیز خاصی غیر از وسایل درسی به همراه داشته باشیم؛ حتی کتاب داستان هم حق نداشتیم ببریم مدرسه. بعد هم به پوشش ظاهریمان ایراد میگرفتند؛ و اگر مقنعه چانهدار و شلوار گشاد نمیپوشیدیم و جوراب سفید به پا داشتیم، حسابی دعوایمان میکردند.
* از همکاران مترجم، کار کدام یک را بیشتر میپسندید و در ادبیات جهان کدام نویسنده؟
مترجمهای خوبی داریم، خانم علیپور آشتیانی، نجفخانی، رنجبر و... از کارهای ادبیات جهان هم، رمانهای نوجوان ربکا استید (دروغگو و جاسوس)، آرجی پالاسیو (شگفتی)، لیزا گراف(چتر تابستان).
* مژگان کلهر چهرنگی است؟ چه پرندهای است؟
صورتی، مرغ عشق!
* کدام کتابتان بهترین خاطرهی نویسندگی شما شد؟ از اولین نوشتهیتان چه خاطرهای دارید؟
مجموعه داستانهایم و البته تنها رمانم، دختری با روبان سفید.
اولین نوشتههایم در مجلهی سروش نوجوان چاپ میشد و بعد همان داستانها را در یک مجموعهداستان به ناشری برای چاپ سپردم. کتابم جایزهی کتاب سال سروش نوجوان را گرفت و بعد هم ناشر، نشرش را تعطیل کرد و رفت پی کارش. سالها بعد چندتا از داستانهای آن کتاب را با داستانهای دیگری به کانون دادم و شد کتاب «کسی که موهایم را شانه زد».
* درس و مشقتان چهطور بود؟
درس و مشقم خوب بود. عالی نبود، خوب بود. گلیمم را میتوانستم از آب بیرون بکشم و لازم نبود کسی برای درس خواندن هولم بدهد یا کمکی بهم بکند.
* کتاب «پس از عرض سلام» سالها پیش از نظر سروش چاپ شده بود! فکر نمیکنید پدرِ دختر نویسندهی نامهها باید نامهی محکمتری برای دخترش مینوشت؟ دربارهی این کتاب اگر صحبتی دارید، بفرمایید.
این کتاب به صورت پاورقی در هفتهنامهی آفتابگردان یا شاید هم در روزنامهی آفتابگردان (دقیقاً یادم نیست) چاپ میشد و خیلی با عجله نوشته شده بود. فرصتی برای بازنویسی و این جور کارها نبود. الآن که بهش نگاه میکنم دوست دارم طور دیگری بنویسمش؛ اما شاید در دورهی خودش قابل قبول باشد.
* دغدغههای یک نویسنده و مترجم کودک چیست؟
مدتهاست میخواهم مجموعهداستانم را تمام کنم؛ اما دستم به کار نمیرود. چند کار نیمهتمام تألیفی دارم و یک قرار ترجمه که همه روی هم تلنبار شدهاند؛ اما گاهی در سرعت این روزهای زودگذر، زمان کافی برای تنها بودن با خودم و فکر کردن ندارم. هفتهها به سرعت میگذرند و من باید حواسم به همهچیز باشد و گاهی واقعاً احساس میکنم دچار فراموشی شدهام.
اسم خیلیها از یادم میرود، حتی نام کتابهایی که کار کردهام.
* بچههای شما علاقهمند نوشتن هستند؟ برخورد خانواده با کار شما چیست؟
دخترم باران گاهی شعر میگوید. خانوادهام دلگرمم میکنند، تشویقم میکنند و انگیزهی من برای ادامهی راه هستند.
بچهها، کوچکتر که بودند از کاغذهای من بیزار بودند؛ چون تمام توجه مرا میخواستند؛ اما حالا با هم کنار آمدهایم.
* کارهای در دست چاپ چه دارید، از کدام انتشارات؟
مجموعهی چهارجلدی موشکوچولو که بازآفرینی حکایتهای سعدی است (انتشارات فنی ایران).
افسانهی ماهیگیر و آه (انتشارات فنی ایران) و رمان ترجمهی دروغگو و جاسوس (نشر افق).
* از اینکه وقتتان را در اختیار ما قرار دارید، ممنون و متشکریم.
ارسال نظر در مورد این مقاله