دو دوست
مرضیه تاجری
میرفت شاد و خرم
با شعرهای باران
یک جویبار کوچک
از کوچه تا خیابان
***
تا اینکه در مسیرش
یک گل شکفت و خندید
عطر بهاری او
در قلب کوچه پیچید
****
گل با نگاه نازش
با جوی همزبان شد
عشق میان آن دو
همرنگ آسمان شد*
====================
سیب
محمد دهریزی
یک درخت
شعرِ تازهای سرود
«شعرِ سیب»
از تمام اهل باغ
یک نفر
شعر سیب را ندید
شعر سیب را نخواند.
ساده و روان،
شعر سیب را گرفت و خواند
راز شعر سیب
بین چشمه و درخت ماند
===============
قهر مادر
خاتون حسنی
مادرم، قهر کرده
دستتنهاست بابا
رختهای نشُسته
مثل کوهیست پیدا
**
رنگ بابا، پریده
خانهمان، سوت و کور است
شام بابا، دوباره
سوخته یا که شور است!
**
خواهر کوچکم باز
خیس کرده، خودش را
من به دنبال شلوار
او به دنبالِ بابا
**
کاش میشد که مادر
از غمم، باخبر بود
یک نفر زنگ میزد
او خودش، پشت در بود!
==============
سه شعر کوتاه برای رودخانه
سمیرا زرقانی
□
1
از دنیا رفته است
رودخانهای که دیگر آب ندارد.
□
2
آبها
میروند و
میروند و
میروند.
رودخانه
جادهای برای آبهاست.
□
3
پشتبام
پشتبام
تختخواب راحتی
به وسعت تمام آسمان شب.
ارسال نظر در مورد این مقاله